علم و شبه علم | مدخل دانشنامه فلسفه استنفورد

Science and Pseudo-Science First published Wed Sep 3, 2008; substantive revision Thu May 20, 2021Science and Pseudo-Science First published Wed Sep 3, 2008; substantive revision Thu May 20, 2021
Science and Pseudo-Science First published Wed Sep 3, 2008; substantive revision Thu May 20, 2021Science and Pseudo-Science First published Wed Sep 3, 2008; substantive revision Thu May 20, 2021 دانش آگاهی پلی به سوی دانایی
این ترجمه مربوط به مدخل علم و شبه علم در دائرةالمعارف فلسفه دانشگاه استنفورد است که به شکل اختصاصی توسط رسانه دانش آگاهی با نظارت سروش سارابی انجام شده است. با توجه به هزینه های سنگین این پروژه تمام حقوق این ترجمه متعلق به رسانه‌های دانش آگاهی است و اجازه انتشار کل این ترجمه یا بخشی از آن به هیچ صورت دیجیتال و یا چاپی بدون اجازه‌ی رسمی رسانه‌ی دانش آگاهی وجود ندارد. در صورت نیاز به ارجاع به متن تنها با استفاده از لینک به منبع وب سایت دانش آگاهی تنها می توانید یک پاراگراف از متن را استفاده و مورد ارجاع به منبع اصلی قرار دهید.

1. علم (Science)  و شبه‌علم  (Pseudo-science)

تعیین مرز دقیق بین علم و شبه‌علم بخشی از وظیفه مهم ماست که مشخص می‌کند چه باورهایی از نظر معرفت‌شناسی توجیه‌‌پذیر هستند. این مبحث، ماهیّتِ خاصِ شبه‌علم را نسبت به سایر دسته‌های آموزه‌ها و شیوه‌های غیر علمی از جمله انکار علم و ایستادگی در برابر حقایق را روشن می‌سازد. معیارهای اصلی برای تعیین مرزبندی پیشنهادی در شبه‌علم مورد بحث قرار می‌گیرد و برخی ضعف‌های آن‌ها نیز شرح داده می‌شود. توافق بر سر موارد خاصِ این مرزبندی به مراتب بیشتر از توافق بر معیار‌های کلی آن است و چنین داوری‌هایی باید بر همین اساس بنا شود. این مسئله نشان می‌دهد که همچنان پژوهش‌های فلسفی بسیاری درباره مرز بین علم و شبه‌علم باقی‌ مانده است.

 هدف مرزبندی‌ها

مرزبندی بین علم و شبه‌علم هم به دلایل نظری و هم به دلایل عملی صورت می‌گیرد (ماهنر 2007، 516). از دیدگاه نظری، درست همانطور که مطالعه مغالطات به دانش ما در مورد منطق غیررسمی و استدلال عقلانی کمک می‌کند، مسئله مرزبندی نیز چشم‌اندازی روشنگر است که به فلسفه علم کمک می‌کند. از دیدگاه عملی، این تمایز برای جهت‌‌یافتنِ تصمیم‌گیری در زندگی خصوصی و عمومی اهمیت فراوان دارد. از آنجایی که علم قابل اطمینان‌ترین منبع دانش ما در طیف گسترده‌ای از حوزه‌هاست، باید دانش علمی را از آنچه به علم شبیه است اما علم نیست، متمایز کنیم. با توجه به جایگاه والای علم در جوامع امروزی، تلاش برای برجسته کردن جنبه‌ی علمی ادعاها، آموزه‌ها و دستاوردهای مختلف به اندازه‌ای رایج است که موضوعِ مرزبندی را در بسیاری از حوزه‌ها پررنگ می‌کند. بنابراین موضوعِ مرزبندی در کاربست‌های عملی زیر اهمیت دارد:

  • سیاست‌های اقلیمی: اجماع علمی بر دگرگونی اقلیمی در حال رخ دادن که ریشه‌ی انسانی دارد، جایی برای شک معقول باقی نمی‌گذارد (کوک و همکاران، 2016؛ پاول 2019). انکار علم، اقدام برای جلوگیری از تغییرات اقلیمی را به‌شدت به تاخیر انداخته و همچنان یکی از عوامل اصلی بازدارنده برای اقدمات موثر در کاهش پیامد‌های اقلیمی است (ارسکس و کانوی 2010؛ لواندوفسکی و همکاران 2019). سیاست‌گذاران و عموم مردم باید آگاه باشند که چگونه علم قابل استناد در حوزه تغییرات اقلیمی را از اطلاعات نادرست مشابه با علم در این حوزه تشخیص دهند.
  • سیاست‌های زیست محیطی: برای پیشگیری و احتیاط در مقابل بلایای احتمالی، ممکن است اتخاذ تدابیر پیشگیرانه - حتی هنگامی که شواهد معتبر اما ناکافی در مورد یک تهدید زیست محیطی وجود دارد - مورد نیاز باشد. اما این رویکرد باید از اقدام علیه تهدیدهای مطرح شده‌ای که هیچ شواهد معتبری برای آن‌ها وجود ندارد، متمایز شود. از این رو، سیاست‌گذاران در حوزه محیط زیست باید توانایی تشخیص ادعاهای علمی از شبه‌علمی را داشته باشند.
  • مراقبت‌های بهداشتی: علم پزشکی، درمان‌ها را بر اساس شواهد اثربخشی و ایمنی آنها ارزیابی می‌کند و توسعه میدهد. درحالی که فعالیت‌های شبه‌علمی در این حوزه منجر به مداخلات بی‌اثر و گاهاً زیان‌بار می‌شود. پزشکان، شرکت‌های بیمه، مقامات دولتی و مهم‌تر از همه بیماران، نیاز به راهنمایی برای تشخیص توصیه‌های علمیِ پزشکی از ادعاهای شبه‌علم در پزشکی دارند.
  • تایید افراد متخصص: برای حاکمیت قانون ضروری است که دادگاه‌ها حقایق را به درستی کشف کنند. اعتبار شواهد گوناگون باید به دقت بررسی شود و شهادت افراد متخصص باید بر اساس معتبرترین دانش موجود انجام گیرد. گاهی اوقات منفعت طرفین یک دعوی در آن است که ادعاهای غیرعلمی را به عنوان علمِ محکم و مستند معرفی کنند. بنابراین دادگاه‌ها باید توانایی تشخیص علم از شبه‌علم را داشته باشند. فلاسفه اغلب در چنین شرایطی نقش برجسته‌ای در دفاع از علم در برابر شبه‌علم داشته‌اند. (پناک 2011)
  • آموزش علوم: مروجان برخی از شبه‌علوم (به ویژه خلقت‌گرایی) سعی می‌کنند آموزه‌های خود را وارد برنامه‌های آموزشی مدارس کنند. معلمان و مسئولین مدارس نیاز به معیارهای روشنی دارند تا از دانش‌آموزان در برابر آموزه‌های غیرقابل اعتماد و تایید نشده محافظت کنند.
  • خبرنگاری: هنگامی که در علم ابهام یا اختلاف ‌نظر وجود دارد، باید این موضوع مورد توجه قرار گرفته و در گزارش‌های رسانه‌ای مرتبط بازتاب داده شود. به‌طور مشابه، تفاوت‌های دیدگاه بین متخصصان علمی معتبر، و حامیان ادعاهای غیرعلمی باید به‌ روشنی توصیف شوند. درک عموم مردم از مباحثی مانند تغییرات اقلیمی و واکسیناسیون، به نحو قابل توجهی توسط کمپین‌های سازمان‌دهی شده‌ای که موفق شدند در رسانه‌ها دیدگاه‌هایی که در علم کاملا رد شده‌اند را به عنوان دیدگاه‌های علمی مشروع به تصویر بکشند، به ‌شدت آسیب دیده است (بویکاف و بویکاف 2004؛ بویکاف 2008). رسانه‌ها نیاز به ابزارها و رویه‌هایی دارند تا میان اختلاف نظرهای علمی معتبر و تلاش‌هایی که شبه‌علم را در پوشش علم ارائه می‌دهند، تمایز قائل شوند.

تلاش برای تعریف آنچه امروزه علم می‌نامیم، دارای سابقه‌ای طولانی است و گاهی ریشه‌های مسئله مرزبندی تا نوشتار "پسین‌کاوی‌‌ها" (Posterior analytics)، اثر ارسطو(Aristotle)  به عقب بازمی‌گردد (لاودان 1983). استدلال‌های سیسرو (Cicero) برای رد برخی از شیوه‌های پیشگویی که در اثر "درباره پیشگویی" (De divination) از آن‌ها یاد کرده، شباهت‌های قابل توجهی با معیارهای مدرن برای مرزبندی علم دارد (فرناندز- بیناتو 2020). با این حال، تنها در قرن بیستم بود که تعاریف تاثیرگذار از علم، آن را در تضاد با شبه‌علم قرار دادند. به‌نظر می‌رسد پژوهش‌های فلسفی در مورد مسئله مرزبندی پس از گواهی فوتِ بسیار مشهور لاودان (Laudan-1983) - که بر اساس آن امیدی به یافتن معیاری ضروری و کافی برای چیزی به‌اندازه روش‌شناسی علمی ناهمگن وجود ندارد - کاهش یافته است. در سال‌های اخیر، این مسئله دوباره مطرح شده است. فلاسفه‌ای که گواهی بر سرزندگی این مفهوم هستند، معتقدند که مفهوم علم را می‌توان با ابزارهایی غیر از معیارهای ضروری و کافی (پیگلیوچی 2013؛ ماهنر 2013) روشن‌تر کرد، یا لااقل اینکه رسیدن به چنین تعریفی ممکن است، اگرچه باید با معیارهای خاص هر رشته تکمیل شود تا کاملا عملی و کاربردی گردد (هانسون 2013). 


2. "علمِ" شبه‌علم

واژه لاتین "Pseudoscientia" در نیمه اول قرن هفدهم در بحث‌های پیرامون رابطه بین دین و تحقیقات تجربی استفاده می‌شد (گولدنتاپس، 2020، 288). قدیمی‌ترین کاربرد شناخته‌شده از واژه انگلیسی"pseudoscience"  مربوط به سال 1796 میلادی است، جایی که مورخ جیمز پتیت اندرو(James pettit Andrew)  از کیمیاگری به عنوان یک "شبه‌علم خیالی" (Fantastical pseudo-science) یاد میکند (فرهنگ لغت انگلیسی آکسفورد). استفاده گسترده از این کلمه از دهه 1880 به بعد رایج شده است (Thurs & Numbers, 2013). این واژه در طول تاریخ خود بار معنایی شدیداً تحقیرآمیزی داشته است (لاودان، 1983، 119؛ دالبی، 1987، 204) .این موضوع که کسی با افتخار فعالیت‌های خود را به عنوان شبه‌علم توصیف کند، به اندازه‌ی کسی که کارش را به عنوان علمِ بد معرفی کند، عجیب خواهد بود. از آنجایی که لحنِ تحقیرآمیز یک ویژگی اساسی در کلمه‌ی "شبه‌علم" است، تلاش برای استخراج یک تعریف خالی از ارزش از این مفهوم بی‌معنی خواهد بود. یک عبارتِ اساساً ارزش‌محور باید با اصطلاحات ارزش‌محور نیز تعریف شود، که اغلب دشوار است زیرا مشخص کردن مولفه‌های ارزش آن عبارت بحث برانگیز خواهد بود.

این مشکل مختص شبه‌علم نیست، بلکه مستقیماً از یک مشکل همسو اما به نسبت پنهان با مفهوم علم ناشی می‌شود. کاربرد رایج اصطلاح «علم» را می‌توان تا حدی توصیفی و تا حدی هنجاری در نظر گرفت. زمانی که فعالیتی به عنوان علم شناخته می‌شود، معمولاً مستلزم اذعان به این است که نقش مثبتی در تلاش ما برای کسب دانش دارد. از سوی دیگر، مفهوم علم از طریق یک فرآیند تاریخی شکل گرفته است و بسیاری از احتمالات بر اینکه ما چه چیز را علم می‌نامیم تأثیر می‌گذارد. اینکه آیا ما یک ادعا، آموزه، یا رشته را «علمی» بنامیم، هم به حوزه موضوعی آن و هم به ویژگی‌های معرفت‌شناختی آن بستگی دارد. بخش اول این مرزبندی تا حد زیادی قراردادی است، در حالی که بخش دوم بسیار هنجاری است و ارتباط نزدیکی با مسائل اساسی معرفت‌شناسی و متافیزیک دارد.

در همین راستا و برای اینکه تعریفی که از علم به دست می‌دهد بیش از حد پیچیده نباشد، باید یکی از این دو جهت را دنبال کند: می‌تواند بر محتوای توصیفی متمرکز شود و مشخص کند که این اصطلاح واقعاً چگونه استفاده می‌شود. دیگر اینکه، می‌تواند بر عنصر هنجاری تمرکز کند و معنای بنیادی‌تر این اصطلاح را روشن سازد. رویکرد دوم انتخاب اکثر فلاسفه بوده است و در این نوشته نیز کانون توجه قرار خواهد گرفت. البته این رویکرد ناگزیر به درجه‌ای از ایده‌آل‌سازی در رابطه با کاربرد رایج از اصطلاح «علم»، به‌ویژه در مورد تعیین مرزبندیِ حوزه موضوعی علم خواهد شد.

واژه انگلیسی «Science» عمدتاً در مورد علوم طبیعی و سایر حوزه‌های پژوهشی که مشابه آن‌ها در نظر گرفته می‌شوند، کاربرد دارد. از این رو، اقتصادِ سیاسی و جامعه‌شناسی نیز به عنوان علوم در نظر گرفته می‌شوند، در حالی که مطالعاتِ ادبیات و تاریخ معمولاً این‌گونه نیستند. واژه «Wissenschaft» که معادل آلمانی آن است، معنای بسیار گسترده‌تری دارد و شامل تمام رشته‌های دانشگاهی، از جمله علوم انسانی می‌شود. این اصطلاح آلمانی، این مزیت را داراست که نوع دانشِ نظام‌مندی را که در تعارض بین علم و شبه‌علم قرار گرفته را مشخص سازد. تحریف تاریخ توسط انکار‌کنندگان واقعه هولوکاست و دیگر شبه‌ مورخان، ماهیتاً بسیار شبیه به تحریفِ علوم طبیعی است که خلقت‌گرایان(Creationist)  و باورمندان به همسان‌درمانی (Homeopathy) مروج آن هستند.

نکته مهم‌تر اینکه، علومِ طبیعی، علومِ اجتماعی و علومِ انسانی همگی بخش‌هایی از یک تلاش انسانیِ واحد به‌ شمار می‌روند؛ یعنی جستجوهای نظام‌مند و انتقادی که هدف‌شان دستیابی به بهترین درک ممکن پیرامون عملکرد طبیعت، انسان‌ها و جوامع بشری است. رشته‌هایی که این جامعه‌ی «دانش محور» را تشکیل می‌دهند، به ‌طور فزاینده‌ای به یکدیگر وابسته‌اند. از نیمه دوم قرن بیستم، رشته‌های تلفیقی مانند اخترفیزیک(Astrophysics) ، زیست‌شناسی تکاملی(Evolutionary Biology) ، بیوشیمی(Biochemistry) ، بوم‌شناسی(Ecology) ، شیمی کوانتوم(Quantum chemistry) ، علوم اعصاب(Neurosciences)  و نظریه بازی(Game theory)  با سرعتی چشمگیر توسعه یافته‌اند و رشته‌هایی که قبلاً به هم مرتبط نبودند را به یکدیگر پیوند داده‌اند. این پیوندهای متقابل گسترده، ارتباط بین علوم (Sciences) و علوم انسانی (Humanities) را نیز نزدیک‌تر کرده است، همانطور که می‌توان دید دانش تاریخی به نحو فزاینده‌ای به تحلیل علمی پیشرفته‌ی یافته‌های باستان‌شناسی متکی است.

درگیری بین علم و شبه‌علم با این مفهوم گسترده از علم، به‌ بهترین شکل قابل درک است. در یک طرفِ این درگیری به اجتماع «رشته‌های دانش محور» شامل علوم طبیعی، علوم اجتماعی و علوم انسانی بر می‌خوریم، و در طرف دیگر، جنبش‌ها و آموزه‌های متنوعی مانند خلقت‌گرایی، طالع‌بینی، همسان‌درمانی و انکار هولوکاست قرار دارند که با نتایج و روش‌های مورد پذیرش کلی در اجتماع «رشته‌های دانش محور» در تضاد هستند.

راه دیگر برای بیان این موضوع این است که مسئله مرزبندی، نگرانی عمیق‌تری نسبت به تعیین محدوده فعالیت‌های انسانی دارد که به دلایل مختلف انتخاب کرده‌ایم آنها را "علوم" بنامیم. مسئله اساسی‌تر آن است که «چگونه تعیین کنیم کدام باور‌ها از نظر معرفتی موجه هستند» (فولر، 1985، 331). در یک رویکرد گسترده‌تر، علوم به معنای "روش‌های یافتن حقیقت"(Fact-finding practices)  هستند، یعنی شیوه‌های انسانی با هدف کشف اینکه - تا حد امکان - واقعیت امور چگونه است (هانسون، 2018). مثال‌های دیگری از روش‌های یافتن حقیقت در جوامع مدرن عبارتند از روزنامه‌نگاری، تحقیقاتِ جنایی و روش‌هایی که مکانیک‌‌ها برای عیب‌یابیِ ماشین‌های خراب استفاده می‌کنند. شیوه‌های کشف حقیقت در جوامع بومی نیز مرسوم است، برای مثال در اشکال آزمایش‌های کشاورزی سنتی و روش‌های مورد استفاده برای ردیابی طعمه حیوانات از این شیوه‌ها استفاده می‌شود (لیبنبرگ 2013). از این منظر، مرزبندی دانش، موردی خاص در تعیین روش‌های دقیق یافتن حقیقت است. مرزبندی بین علم و شبه‌علم اشتراکات زیادی با دیگر مرزبندی‌ها دارد؛ از جمله تفاوت بین روزنامه‌نگاری دقیق و غیردقیق و یا تحقیقات جنایی که درست و یا نادرست انجام می‌شوند (هانسون 2018).

 

3. «شبه» (Pseudo) در شبه‌علم

3.1. غیرعلمی (Non-scientific)، ناعلمی (Unscientific)، و شبه‌علم (Pseudoscience)

عبارات «مرزبندی علم» (Demarcation of science) و «تعیین مرز میان علم و شبه‌علم» (Demarcation of science from pseudoscience) اغلب به‌جای یکدیگر استفاده می‌شوند و به نظر می‌رسد نویسندگان بسیاری آن‌ها را دارای معنای یکسان در نظر میگیرند. از دیدگاه آن‌ها، ترسیم محدوده‌ی علم اساساً همان کشیدن مرز میان علم و شبه‌علم است .این تصویر بیش‌ از حد ساده‌انگارانه است، زیرا هرچیزی که غیرعلمی‌ باشد لزوما شبه‌علم نیست. علم با دیگر پدیده‌های غیرعلمی مانند متافیزیک، مذهب و انواع مختلف دانش نظام‌مند غیرعلمی، مرزهای درخور توجهی دارد.
(ماهنر (2007، 548) اصطلاح «فرا‌علم» (Parascience) را برای در برگرفتن شیوه‌های غیرعلمی که شبه‌علمی هم نیستند، پیشنهاد می‌کند). همچنین مسئله‌ی مرزبندیِ داخلیِ خود علم در تشخیص بین علمِ خوب و علمِ بد وجود دارد. مقایسه اصطلاحات منفی مرتبط با علم می‌تواند به روشن شدن تمایزهای مفهومی کمک کند. «ناعلمی» مفهومی ریزبینانه‌تر از «غیرعلمی» (علم نبودن) است، زیرا اصطلاح اول بر خلاف دومی، نشان‌دهنده شکلی از تناقض یا تضاد با علم است. «شبه‌علم» به ‌نوبه‌ خود مفهومی محدودتر از «ناعلمی» است. اصطلاح دوم با اصطلاح اول تفاوت دارد زیرا اندازه‌گیری‌ها و محاسباتِ اشتباه سهوی و دیگر اشکالِ علمِ بد که توسط دانشمندان انجام می‌شوند را نیز در بر میگیرد؛ یعنی همان افرادی که تلاش می‌کنند علم خوب تولید کنند اما ناموفق هستند.
ریشه‌شناسی نقطه شروع روشنی برای شفاف ساختن اینکه چه ویژگی‌هایی، شبه‌علم را از صرفاً غیرعلمی یا ناعلمی بودن متمایز می‌کند، فراهم می‌آورد. پیشوند «Pseudo» به معنای دروغین است. بر اساس این معنای اولیه، فرهنگ لغت انگلیسیِ آکسفورد (Oxford English Dictionary) شبه‌علم را به صورت زیر تعریف می‌کند:

»تظاهر یا وانمود کردن به علمی بودن؛ مجموعه‌ای از باورهای مرتبط در مورد جهان که به اشتباه به‌عنوان علم در نظر گرفته می‌شوند یا آنکه جایگاهی برابر با دانش علمی امروزین دارند«.

3.2. غیرِعلم در پوست علم

بسیاری از نویسندگانی که درباره شبه‌علم می‌نویسند، تاکید داشته‌اند که شبه‌علم یک مفهوم غیرعلمی است که در لباس علم عرضه می‌شود. مهمترین اثر کلاسیک مدرن در این زمینه (گاردنر 1957) عنوان «مُدهای زودگذر و مغالطات در پوشش علم» را بر خود دارد. بنابر گفته برایان بیگری (1988، 438)، «آنچه در مورد این باورها قابل اعتراض است این است که آن‌ها خود را به‌عنوان باورهای علمی حقیقی جا می‌زنند». این نویسندگان و بسیاری از صاحب‌نظران دیگر بر این باورند که برای شبه‌علمی دانستن یک فعالیت یا آموزه، باید دو معیار زیر را رعایت کند (هانسون 1996):

  1. علمی نیست.
  2. مروجان اصلی آن سعی در ایجاد این تصور دارند که آن علمی است.

معیار اول از دو معیار فوق، در فلسفه علم از دغدغه‌های محوری است. معنای دقیق آن موضوع مناقشه‌های مهمی بین فلاسفه بوده است که در بخش 4 به آن خواهیم پرداخت. معیار دوم کمتر مورد بحث فلاسفه بوده است، اما نیاز به بررسی دقیق دارد زیرا بسیاری از مباحث پیرامون شبه‌علم (در فلسفه و خارج از آن) به‌ دلیل عدم توجه کافی به آن مبهم باقی مانده‌ است. مروجان شبه‌علم اغلب با برگزاری گردهمایی‌ها، چاپ مجلات و تأسیس انجمن‌هایی که بسیاری از ویژگی‌های ظاهری علم را داراست، سعی در تقلید از علم دارند، در حالی که این‌ نهادها معیارهای کیفی علم را رعایت نمی‌کنند. نائومی اورسکس (2019) این پدیده را «علمِ ساختگی»  (facsimile)نامید و بلانک و همکاران (2017) آن را «تقلید فرهنگی از علم» (cultural mimicry of science) نامیده‌اند.

.3.3 مولفه آموزه‌ای(The doctrinal component)

یک مشکل آنی در تعریفی که بر پایه معیارهای (1) و (2) پیش می‌آید گستردگی بیش از حد است. پدیده‌هایی وجود دارند که هر دو معیار را دارند اما معمولاً شبه‌علم تلقی نمی‌‌شوند. یکی از واضح‌ترین نمونه‌های این امر، تقلب علمی است. این عملی است که تظاهر علمی بالایی دارد اما از علم پیروی نمی‌کند و بنابراین هر دو معیار را داراست. با این حال، تقلب، حتی اگر در شاخه‌های علمی مشروع رخ دهد، به‌ندرت «شبه‌علم» نامیده می‌شود. دلیل این امر را می‌توان با موردهای فرضی زیر روشن کرد (هانسون 1996).
موارد:

  1. یک متخصص بیوشیمی آزمایشی انجام می‌دهد که معتقد است آن آزمایش نشان‌دهنده نقش اساسی یک پروتئین خاص در انقباض عضلانی است. اما بین همکاران او اجماع وجود دارد که نتیجه به خاطر خطای آزمایشی یک دستکاری خاص بوده است.
  2. یک متخصص بیوشیمی به انجام یک آزمایش پراکنده پس از دیگری ادامه می‎‌دهد. او به‌طور مداوم این آزمایش‌ها را به عنوان دلیل نقش یک پروتئین خاص در انقباض عضلانی (که مورد قبول دانشمندان دیگر نیست) تفسیر می‌کند.
  3. یک متخصص بیوشیمی آزمایش‌های پراکنده متعددی را در زمینه‌های مختلف انجام می‌دهد. یکی از آنها همان آزمایش مورد 1 است. بسیاری از کارهای او چنین کیفیتی دارد، اما هیچ نظریه نامتعارف خاصی را ترویج نمی‌کند.

بر اساس کاربرد رایج، مورد‌های 1 و 3 نمونه‌هایی از علمِ بد هستند و فقط مورد 2 می‌تواند شبه‌علم قلمداد شود. آنچه در مورد 2 وجود دارد و در دو مورد دیگر غایب است، یک آموزه انحرافی است. مواردِ مجزای نقض کننده الزامات علم، معمولاً شبه‌علم در نظر گرفته نمی‌شوند. شبه‌علم، آنطور که معمولاً درک می‌شود، مستلزم تلاشی مستمر برای ترویج دیدگاه‌هایی متفاوت با دیدگاه‌های دارای مشروعیت علمی در یک مقطع زمانی است.

این امر توضیح می‌دهد که چرا تقلب در علم در زمره شبه‌علم قرار نمی‌گیرد. چنین شیوه‌هایی عموماً با یک آموزه‌ی انحرافی یا غیرمتعارف همراه نیستند. برعکس، دانشمند متقلب معمولاً نگران است که نتایج او حتما با پیش‌بینی‌های نظریه‌های علمی اثبات شده مطابقت داشته باشد زیرا انحراف از این نظریه‌ها خطر افشای تقلب را به‌شدت افزایش می‌دهد.

اصطلاح «علم» (Science) هم معنای خاص و هم معنای عام دارد. در معنای خاص، زیست‌شیمی (Biochemistry) و ستاره‌شناسی (Astronomy) علوم متفاوتی هستند که اولی، مطالعات پروتئین‌های عضلانی و دومی، مطالعات ابرنواخترها را در بر می‌گیرد. فرهنگ لغت انگلیسی آکسفورد (OED) این ویژگیِ علم را چنین تعریف می‌کند: «شاخه‌ای خاص از دانش یا مطالعه؛ یک حوزه پذیرفته‌شده از یادگیری». در معنای کلی، مطالعه پروتئین‌های عضلانی و ابرنواخترها بخش‌هایی یکسان از علم در نظر گرفته می‌شوند. به قول فرهنگ لغت انگلیسی آکسفورد، «معنای کلی علم، نوعی از دانش یا فعالیت فکری است که «علوم» مختلف نمونه‌هایی از آن هستند».

شبه‌علم نقطه‌ی مقابل علم در معنای «خاص» است و نه در معنای «عام». هیچ پیکره‌ی واحدی از شبه‌علم، مطابق پیکره‌ی دانش علمی وجود ندارد. برای اینکه پدیده‌ای شبه‌علمی باشد، باید به یکی از رشته‌های خاص شبه‌علم تعلّق داشته باشد. برای در نظر گرفتن این ویژگی، می‌توان تعریف فوق را با جایگزین کردن معیار (2) با عبارت زیر اصلاح کرد (هانسون 1996):

  •  معیار  :(2′)بخشی از یک آموزه‌ی غیرعلمی است که مروجان اصلی آن سعی در ایجاد تصویرِ علمی از آن دارند.

اکثر فلاسفه علم و اغلب دانشمندان ترجیح می‌دهند به‌ جای آموزه‌های خاص، علم را مجموعه‌ای از روش‌های تحقیق بدانند. تنشی آشکار بین مورد  (2′)و این دیدگاه متعارف از علم وجود دارد. اما شاید باید این‌گونه باشد، زیرا شبه‌علم اغلب به جای نشان دادن علم به‌عنوان روشی برای تحقیقِ باز و بی‌انتها، آن را به ‌عنوان یک آموزه‌ی بسته و نهایی نمایش می‌دهد.

3.4. معنای گسترده‌تر شبه‌علم

گاهی اصطلاح «شبه‌علم» به مفهومی گسترده‌تر از آنچه در تعریف (1) و (2′) ارائه شده استفاده می‌شود. برخلاف مورد (2′)، آمیزه‌هایی که با علم در تضاد هستند هم گاهی اوقات «شبه‌علمی» خوانده می‌شوند، حتی اگر به‌عنوان علم ارائه نشده باشند. از این رو گروو (1985، 219) در طبقه‌بندی آموزه‌های شبه‌علمی، مواردی را قرار داده که «مدعی ارائه توضیحات جایگزین برای دانسته‌های علم هستند یا ادعا می‌کنند که قادر به توضیح چیزهایی هستند که علم از توضیح آنها ناتوان است». به همین ترتیب، لاگ (1987، 227-228) معتقد است که «پیشگویی‌های غیب‌گو، صَرف نظر از اینکه درست باشند یا نه، شبه‌علمی هستند»، با وجود این واقعیت که اکثر غیب‌گویان مدعی عملی علمی نیستند. بدین معنا، پنداشته می‌شود که شبه‌علم شامل دو گروه است:

  • آموزه‌های مخالف علم که به‌عنوان علم عرضه می‌شوند.
  •  آموزه‌هایی که به‌طور کلی مخالف علم هستند، چه به نام علم عرضه شوند یا نه.

مسلماً، مسئله اصلی این نیست که چیزی «علم» نامیده می‌شود یا نه، بلکه ادعای آن چیز در ایفای نقش علم یعنی ارائه موثق‌ترین اطلاعات در زمینه‌ی مورد نظرش است که اهمیت دارد. برای پوشش دادن این معنای وسیع‌تر از شبه‌علم، معیار (2′) می‌تواند به صورت زیر نیز تصحیح شود (هانسون 1996، 2013):

  • معیار ("2): بخشی از آموزه‌ای است که مروجین اصلی آن سعی می‌کنند این تصور را ایجاد کنند که آن، موثق‌ترین دانش در مورد آن موضوع است.

به نظر می‌رسد کاربرد رایج اصطلاحِ "شبه‌علم" بین تعاریف (1)+('2) و (1)+("2) در نوسان است. اما نکته جالب اینجاست: منتقدان شبه‌علم در نظرات خود در مورد معنای این اصطلاح، تمایل به پذیرش تعریفی نزدیک به (1)+('2) دارند، اما کاربرد واقعی آنها اغلب به (1)+("2) نزدیک‌تر است.

نمونه‌های زیر به روشن شدن تفاوت بین دو تعریف و همچنین لزوم وجود بند (1) کمک می‌کند:

  • الف) یک کتاب خلقت‌گرا توضیحی درست از ساختار DNA ارائه می‌دهد.
  • ب) در غیر این صورت یک کتاب شیمی معتبر، گزارشی نادرست از ساختار DNA ارائه می‌دهد. 
  • ج) یک کتاب خلقت‌گرا، مشترک بودن اجداد انسان با دیگر نخستی‌ها را رد می‌کند.
  • د) یک خطیب که منکر اعتبار علم است، مشترک بودن اجداد انسان با دیگر نخستی‌ها را نیز رد می‌کند.

حالت (الف) بند (1) را برآورده نمی‌کند و بنابراین بر اساس هیچ‌کدام از تعاریف، شبه‌علمی نیست.
حالت (ب) بند (1) را برآورده می‌کند اما نه ('2) و نه ("2) را، و بنابراین در هیچ یک از تعاریف، شبه‌علمی نیست.
حالت (ج) هر سه معیار (1)، ('2) و ("2) را برآورده می‌کند و بنابراین در هر دو تعریف شبه‌علمی است.
در نهایت، حالت (د) بندهای (1) و ("2) را برآورده می‌کند و بنابراین طبق تعریف (1)+("2) شبه‌علمی است، اما بر اساس تعریف (1)+('2) شبه‌علمی نیست.
همانطور که دو مثال آخر نشان می‌دهند، گاهی اوقات تمایز بین شبه‌علم و ضِدِعلم (anti-science) دشوار است. مروجین برخی شبه‌علوم (به ویژه همسان‌درمانی) تمایل دارند در بیان خود بین مخالفت با علم و ادعای اینکه خودشان معرف بهترین علم هستند، مبهم عمل کنند. 

3.5. موضوعات مرزبندی

پیشنهادهای مختلفی در مورد عناصر موجود در علم یا شبه‌علم که باید معیارهای مرزبندی بر آن‌ها اعمال شود، ارائه شده است. این پیشنهادها شامل این است که مرزبندی باید به یک برنامه پژوهشی) لاکاتوس 1974a، 248-249(، یک حوزه معرفت‌شناختی یا رتبهشناختی، یعنی گروهی از افراد با هدف‌های دانش مشترک و شیوه‌های متعارف‌شان (بونگه 1982، 2001؛ ماهنر 2007)، یک نظریه (پوپر 1962، 1974)، یک سنت عملی (لاگ 1992؛ موریس 1987)، یک مسئله یا سوال علمی (سیتونن 1984) و یا یک تحقیق خاص (کوهْن 1974؛ مایو 1996) اشاره داشته باشد. احتمالاً منصفانه است که بگوییم معیارهای مرزبندی را می‌توان به طور معنی‌داری در هر یک از این سطوحِ توصیف اعمال کرد. اما مسئله بسیار دشوارتر تشخیص این امر است که آیا یکی از این سطوح نامبرده، همان سطح بنیادینی است که ارزیابی‌های صورت گرفته در سطوح دیگر قابلیتِ تقلیل به آن را دارا باشند؟ با این حال، باید توجه داشت که ارزیابی‌ها در سطوح مختلف ممکن است با یک‌دیگر نیز قابل تعریف باشند. برای مثال، فرض نامعقولی نیست که بپنداریم یک آموزه‌ی شبه‌علمی، آموزه‌ای است که گزاره‌های شبه‌علمی را در هسته اصلی یا به عنوان ادعاهای تعریف کننده خود در بر دارد. برعکس، یک گزاره‌ی شبه‌علمی ممکن است به این صورت که توسط یک آموزه‌ی شبه‌علمی تأیید شده است، درحالی که توسط گزارش‌های علمی مشروع از همان حوزه موضوعی تایید نشده‌ باشد توصیف شود.

درکسن (1993) برخلاف اکثر نویسندگان طرفدار حوزه مرزبندی، بر فرد شبه‌علم‌دان، یعنی شخص پیش‌برنده شبه‌علم، تاکید دارد. استدلال اصلی او این است که شبه‌علم داعیه علمی دارد و چنین ادعاهایی با شخص مرتبط است، نه با نظریه، سنت یا تمام حوزه معرفتی. با این حال، همانطور که ستل (1971) اشاره کرد، عقلانیت و نگرش انتقادیِ نهادینه‌ شده در ساختار‌ها است که علم را از شیوه‌های غیرعلمی مانند جادو متمایز می‎‌کند، نه ویژگی‌های فکری شخصی افراد. لزوما جادوگر در جوامع پیش از اختراع خط، عقلانیت کمتری نسبت به فرد دانشمند در جوامع مدرن غربی ندارد. چیزی که او فاقد آن است، یک محیط فکری شامل عقلانیت جمعی و نقد متقابل است. «این تقریبا یک مغالطه تفکیک (fallacy of division) است که اصرار ورزیم تک‌تک دانشمندان باید دارای تفکر انتقادی باشند» (ستل 1971، 174).

 .3.6مرزبندی زمان‌مند

برخی از نویسندگان بر این باورند که مرزبندی بین علم و شبه‌علم باید فرا زمانی باشد. اگر این حرف درست باشد، زدن برچسبِ شبه‌علم به چیزی در یک مقطع زمانی و گذشتن از کنار آن در یک مقطع زمانی دیگر، عملی متناقض خواهد بود. از این رو، پس از نشان دادن اینکه خلقت‌گرایی از برخی جهات شبیه به برخی آموزه‌های اوایل قرن هجدهم است، یک نویسنده اظهار داشت که «اگر چنین فعالیتی در آن زمان به‌عنوان علم قابل توصیف بود، دلیلی برای توصیف آن به‌عنوان علم در عصر حاضر نیز وجود دارد» (دلبی 1987، 207). این استدلال بر یک تصور غلط اساسی از علم استوار است. از ویژگی‌های بنیادین علم، تلاش روش‌مند برای پیشرفت از طریق آزمونِ تجربی، نقدِ فکری و کشفِ حوزه‌های جدید است. یک دیدگاه یا نظریه نمی‌تواند علمی باشد، مگر اینکه به شکل مناسبی با این فرایند روبه‌جلو ارتباط برقرار کند به این معنا که حداقل نقطه‌نظرات مستدل دیدگاه‌های علمی پیشین را بپذیرد. مرزبندی عملیِ علم نمی‌تواند فرا ‌زمانی باشد، به همان دلیلِ ساده‌ای که خود علم فرا‌ زمانی نیست.

با این وجود، تغییرپذیری علم یکی از عواملی است که مرزبندی بین علم و شبه‌علم را دشوار می‌سازد. درکسن (1993، 19) به درستی به سه دلیل عمده که چرا مرزبندی گاهی دشوار است اشاره کرده است:

  • علم در طول زمان تغییر می‌کند.
  • علم ناهمگن است.
  • علمِ اثبات شده خود از نقایصی که مشخصه شبه‌علم هستند، عاری نیست.


4. معیارهای جایگزین مرزبندی

بحث‌های فلسفی پیرامون مرزبندی شبه‌علم معمولاً بر جنبه هنجاری، یعنی فقدان کیفیت علمی در شبه‌علم (به جای تلاش برای تقلید از علم) متمرکز بوده‌اند. یک گزینه این است که مرزبندی را بر اساس کارکرد اساسی مشترک بین علم و دیگر فرایندهای یافتن حقیقت بنا کنیم؛ یعنی ارائه‌ی قابل اطمینان‌ترین اطلاعات موجود در مورد آن موضوع. این امر می‌تواند به تصریح و اصلاح معیار (1) از بخش 3.2 به صورت زیر منجر شود:

:(1') با قابل‌اطمینان‌ترین دانش موجود در مورد آن موضوع در تضاد است.

این تعریف مزایای زیر را دارد:

  • i. دارا بودن قابلیت کاربرد در رشته‌هایی با روش‌شناسی‌های کاملاً متفاوت.
  • ii. امکان این که گزاره‌ای در زمان حال شبه‌علمی در نظر گرفته شود، اما در یک دوره زمانی گذشته اینطور نبوده باشد (یا برعکس، هرچند کمتر رایج).

(هانسون 2013) در عین حال، این تعریف، تعیین عملی اینکه آیا یک گزاره یا آموزه‌ای شبه‌علمی است را از قلمرو فلسفه نظری به حوزه دانشمندان متخصص در آن موضوع خاص منتقل می‌کند. اما فلاسفه معمولاً معیار‌هایی از مرزبندی را برگزیده‌اند که ظاهرا نیازی به دانش تخصصی در زمینه موضوعی مربوطه نداشته باشد.

4.1. اثبات‌گراهای منطقی (The logical positivists)

حدود سال 1930، اثبات‌گراهای منطقیِ حلقه وین به بسط رویکردهای اثبات‌گرایانه مختلفی در رابطه با علم پرداختند. ایده اصلی این بود که یک گزاره علمی می‌تواند از یک گزاره متافیزیکی قابل تمایز باشد، زیرا حداقل امکان بررسی آن وجود دارد. این دیدگاه با این نظر همراه بود که معنای یک گزاره، همان روش اثبات و تایید آن است (به بخش اثبات‌گرایی (Verificationism) در مدخل مربوط به "حلقه وین" مراجعه کنید). این پیشنهاد اغلب در بحث‌های مرزبندی بین علم و شبه‌علم قرار گرفته است. با این‌ وجود، این امر از نظر تاریخی چندان دقیق نیست، زیرا پیشنهادات اثبات‌گرایانه در پی حل یک مسئله مرزبندی کاملا مجزا بوده‌اند، یعنی مرزبندی بین علم و متافیزیک.

4.2. ابطال‌گرایی (Falsificationism)

کارل پوپر مسئله مرزبندی را به عنوان «کلید بیشتر مسائل بنیادین در فلسفه علم» توصیف کرد (پوپر 1962، 42). او قابل تصدیق بودن را به عنوان معیار علمی بودن یک نظریه یا فرضیه، به جای شبه‌علمی یا متافیزیکی بودن آن، رد کرد. در عوض، او این معیار را پیشنهاد کرد که نظریه باید ابطال‌پذیر باشد، یا به شکل دقیق‌تر، «نظام گزاره‌ها، برای قرار گرفتن در مرتبه علمی، باید توانایی تعارض با مشاهدات ممکن یا قابل تصور را داشته باشند» (پوپر 1962، 39).

پوپر این پیشنهاد را به عنوان راهی برای ترسیم مرزی میان گزاره‌های متعلق به علوم تجربی و «همه گزاره‌‌های دیگر - خواه جنبه مذهبی یا متافیزیکی یا صرفاً شبه‌علمی داشته باشند» (پوپر 1962، 39؛ همچنین پوپر 1974، 981) ارائه کرد. این هم جایگزینی برای معیارهای تایید اثبات‌گراهای منطقی و هم معیاری برای تمایز علم از شبه‌علم بود. اگرچه پوپر بر این تمایز تاکید نکرد، که البته این‌ها دو موضوع متفاوت هستند (بارتلی 1968). پوپر اذعان کرد که گزاره‌های متافیزیکی ممکن است «به دور از بی‌معنایی» (1974، 978-979) باشند اما چنین ارزیابی‌ای در مورد گزاره‌های شبه‌علمی نشان نداد.

معیار مرزبندی پوپر به‌ دلیل حذف علوم مشروع (هانسون 2006) و همچنین اعطای اعتبار علمی به بعضی شبه‌علوم (آگاسی 1991؛ ماهنر 2007، 518-519) مورد انتقاد قرار گرفته است. به‌طور دقیق‌تر، معیار او این احتمال را که ادعایی شبه‌علمی ابطال‌پذیر باشد را منتفی میکند. بر اساس گفته‌های لری لاودان (1983، 121) «این معیار نتیجه نامطلوبی در بر دارد: هر ادعای عجیب ‌و‌ غریبی که گزاره‌های به طور محرز نادرستی مطرح می‌کند، "علمی" قلمداد خواهد شد». ستاره‌شناسی یا طالع‌بینی که به درستی توسط پوپر به عنوان یک نمونه واضح و غیرمتعارف شبه‌علم در نظر گرفته شده است، در عمل مورد آزمایش قرار گرفته و کاملا رد شده است (کالور و ایانا 1988؛ کارلسون 1985). به طرز مشابهی، تهدیدهای اصلی برای اعتبار علمی روانکاوی - یکی دیگر از اهداف اصلی نقد او - نه از ادعاهایی مبنی بر غیرقابل آزمایش بودن آن که از ادعاهای مربوط به آزمایش شدن و رد شدن در این آزمایش‌ها نشأت می‌گیرد.

مدافعان پوپر ادعا کرده‌اند که این انتقادها بر تفاسیر غیر منصفانه و ناروا از ایده‌های او تکیه دارند. ادعای آن‌ها بر این است که هدف او از "ابطال‌‌پذیری" به عنوان شرط کافی برای تمایز علم در نظر گرفته نشده است و بعضی از نوشته‌هایش اینطور نشان می‌دهند که از نظر او این فقط یک شرط ضروری است (فلپا 1990، 142). نوشته‌های دیگری این را پیشنهاد می‌کنند که نظر پوپر برای علمی بودن یک نظریه نیازمند این است (علاوه بر ابطال‌پذیری) که تلاش‌هایی جدی برای آزمون نظریه صورت گیرد و همچنین پیامدهای منفی این آزمایش‌ها مورد پذیرش قرار گیرند (چیوفی 1985، 14-16). یک معیار مرزبندی مبتنی بر ابطال که شامل این عناصر باشد، از بدیهی‌ترین استدلال‌های مخالفِ معیاری که به تنهایی مبتنی بر ابطال‌پذیری است، اجتناب می‌کند. با این وجود، آنچه در آخرین اظهارات او در مورد موضع‌اش به نظرش میرسد، اعلام کرد که ابطال‌پذیری هم معیاری ضروری و هم معیاری کافی است: «یک جمله (یا یک نظریه) تجربی-علمی است اگر و فقط اگر ابطال‌پذیر باشد». علاوه بر این، او تاکید کرد که ابطال‌پذیری، در اینجا، «فقط مربوط به ساختار منطقی جمله‌ها یا طبقات جمله‌ها می‌شود» (پوپر [1989] 1994، 82). به گفته او، یک جمله (نظری) ابطال‌پذیر است اگر و فقط اگر منطقا با بعضی از جملات (تجربی) که یک رویداد منطقا ممکن را توصیف و مشاهده آن رویداد منطقا امکان پذیر باشد، تناقض پیدا کند (پوپر [1989] 1994، 83). یک گزاره می‌تواند از این نظر ابطال‌پذیر باشد، ولو اینکه در عمل امکان ابطال آن وجود نداشته باشد. به نظر می‌رسد که این تفسیر نتیجه می‌گیرد که اعتبار علمی یا غیرعلمی یک گزاره در طول زمان تغییر نمی‌کند. در موارد قبلی، به نظر می‌رسید که او ابطال‌پذیری را به گونه دیگری تفسیر کرده، و بر این باور بوده است که «آنچه دیروز انگاره‌ای متافیزیکی بوده، فردا می‌تواند یک نظریه علمی قابل آزمون شود؛ و این مکررا اتفاق می‌افتد» (پوپر 1974، 981، همچنین 984).

ابطال‌پذیری منطقی معیاری به‌مراتب ضعیف‌تری از ابطال‌پذیری عملی است. با این حال، حتی ابطال‌پذیری منطقی نیز می‌تواند در مرزبندی‌های عملی مشکل‌ساز شود. پوپر زمانی این دیدگاه را قبول داشت که مفهوم انتخاب طبیعی (Natural selection) در نظریه تکامل یک نظریه علمی درست نیست، و استدلال می‌کرد که این مفهوم فقط به گفتن اینکه "بازمانده‌ها باقی می‌مانند" نزدیک است که البته گزاره‌ای خود بیان‌گر (Tautological) به‌شمار می‌رود. «داروینیسم یک نظریه علمی نیست که قابلیت آزمون داشته باشد، بلکه یک برنامه تحقیقی متافیزیکی است» (پوپر 1976، 168). دانشمندان تکاملی این گزاره پوپر را مورد انتقاد قرار داده‌اند و اشاره کرده‌اند که در نتیجه‌ آن، مفهوم تکامل نادرست معرفی شده است. نظریه انتخاب طبیعی باعث ظهور پیشگویی‌های بسیاری شده و آزمون این پیشگویی‌ها را، چه در مطالعات میدانی و چه در محیط آزمایشگاه، با موفقیت پشت سر گذاشته است (روس 1977؛ 2000).

در سخنرانی‌ای که در سال 1977 در کالج داروین ایراد شد، پوپر از دیدگاه قبلی خود که نظریه انتخاب طبیعی خود بیان‌گر است، عقب‌نشینی کرد. او حالا تصدیق می‌کرد که این نظریه، اگرچه «آزمون آن دشوار است» (پوپر 1978، 344)، اما قابل آزمون است. با این حال، به رغم اقرار همراه‌ با دلیل محکم او، دیدگاه قبلی‌ پوپر همچنان، نادیده انگاشتن انباشت شواهد آزمون‌های تجربی انتخاب طبیعی، ابلاغ می‌شود.

4.3. معیار حل مسئله

توماس کوهْن یکی از عمده فیلسوفانی است که نگاه پوپر به مسئله مرزبندی را یک نقطه آغاز برای توسعه ایده‌های خودش قرار داد. کوهْن پوپر را به دلیل توصیفِ «تمام حوزه علم بر اساس اصطلاحاتی که فقط برای بخش‌های بنیادینِ منوط به موقعیتِ آن مصداق دارند» نقد کرد (کوهن 1974، 802). تمرکز پوپر بر ابطال نظریه‌ها منجر به توجه بیشتر بر نمونه‌های نسبتا کمیاب شد که در آن‌ها کلیت یک نظریه در خطر ابطال قرار دارد. از نگاه کوهْن، نحوه عملکرد علم در چنین مواقعی نمی‌تواند برای توصیف کل حوزه علم به‌کار رود. به جای آن، ما در حوزه «علم عادی» - یعنی دانشی که در لحظات غیرمعمول انقلاب‌های علمی جاری است - مشخصه‌هایی را می‌یابیم که می‌توانند علم را از فعالیت‌های دیگر تمیز دهد (کوهن 1974، 801).

در علم عادی، فعالیت دانشمند در حل مسائلی مشابه پازل - به‌ جای آزمون نظریه‌های بنیادین - تشکیل می‌شود. در حل چالش‌های مشابه پازل، نظریه جاری پذیرفته می‌شود و مسئله واقعا بر اساس مفاهیم و اصول همان نظریه تعریف می‌شود. در دیدگاه کوهْن، «این علوم عادی است که در آن آزمون‌های مدّ نظر پوپر روی نمی‌دهد، به جای علم خارق‌العاده‌ای که عمیقا علم را از سایر حوزه‌ها متمایز می‌کند» و بنابر این، یک معیار مرزبندی باید به نحوه عملکرد علم عادی رجوع کند (کوهن 1974، 802). معیار مرزبندی خود کوهن، توانایی حل مسئله است، که او آن را یک ویژگی اساسی در علوم عادی می‎‌بیند.

دیدگاه کوهن درباره مرزبندی به روشن‌ترین شکل در مقایسه‌اش بین ستاره‌شناسی (Astronomy) و طالع‌بینی (Astrology) بیان شده است. از روزگار باستان، ستاره‌شناسی یک فعالیت حل مسئله بوده و بنابراین یک علم محسوب می‌شده است. اگر پیش‌بینی یک ستاره‌شناس شکست می‌خورد، این یک معما بود، که می‌توانست امید داشته باشد که مثلا با صرف اندازه‌گیری‌های بیشتر یا اصلاحات نظریه، پاسخ آن را بیابد. در مقابل، طالع‌بین هیچ‌گونه معمایی از این دست نداشت، زیرا در آن رشته «شکست‌های مشخصی منجر به چالش‌های پژوهشی نمی‌شد، چرا که هیچ انسانی، هرچقدر هم که مهارت داشت، نمی‌توانست آن شکست‌ها را در تلاشی سازنده برای اصلاح سنت طالع‌بینی به ‌کار بگیرد» (کوهن 1974، 804). بنابراین، بر اساس دیدگاه کوهن، طالع‌بینی هرگز یک علم نبوده است.

پوپر به‌طور کامل با معیار مرزبندی کوهن مخالف بود. به عقیده پوپر، طالع‌بینان مشغول حل مسئله هستند و در نتیجه، معیار کوهن او را متعهد می‌کند که طالع‌بینی را به‌عنوان علم به رسمیت بشناسد. ( برخلاف کوهن، پوپر مسائل را به عنوان «مسائل جزئی که در روند روزمره علم اخلال ایجاد نمی‌کنند» تعریف می‌کرد) از دیدگاه پوپر، پیشنهاد کوهن منجر به «فاجعه‌ای بزرگ» و «جایگزین کردن معیار منطقی مرزبندی علم با معیاری جامعه‌شناختی» می‌شود (پوپر 1974، 1146-1147).

4.4. معیارهای مبتنی بر پیشرفت علمی

معیار مرزبندی پوپر به ساختار منطقی نظریه‌ها مربوط می‌شود. ایمره لاکاتوس (Imre Lakatos) این معیار را «خیره‌کننده» (Stunning) توصیف کرد. ممکن است یک نظریه علمی باشد، حتی اگر ذره‌ای شواهد به نفع آن وجود نداشته باشد و همچنین در مقابل ممکن است شبه‌علم باشد، حتی اگر همه شواهد موجود به نفع آن باشد. یعنی خصلت علمی یا غیرعلمی بودن یک نظریه مستقل از حقایق قابل تعیین است (لاكاتوس 1981، 117).

به‌جای آن، لاكاتوس (1970؛ 1974الف؛ 1974ب؛ 1981) یک تغییر و تعدیل در معیار پوپر را پیشنهاد کرد که آن را «ابطال‌گرایی (روش‌شناختی) پیچیده» (Sophisticated (methodological) Falsificationism) نامید. در اين ديدگاه، معيار مرزبندی نبايد برای يک فرضيه يا نظریه منفرد اعمال شود، بلکه بايد کل يک برنامه پژوهشی مشخص شده با مجموعه‌ای از نظريه‌هايی كه پياپی جايگزين يكديگر می‌شوند را مد نظر قرار داد. از نظر او، برنامه پژوهشی زمانی پیشرو است که نظریه‌های جدید، پیش‌بینی‌های شگفت‌آور و قابل تصدیقی ارائه می‌دهند. در مقابل، برنامه پژوهشی روبه افول با نظریه‌هایی مشخص می‌شود که فقط برای تطابق با حقایق شناخته‌شده تهیه و تدوین شده‌اند. پیشرفت در علم تنها زمانی ممکن است که یک برنامه پژوهشی، حداقل شرط ممکن - یعنی اینکه هر نظریه جدیدی که در این برنامه توسعه پیدا می‌کند محتوای تجربی بیشتری نسبت به پیشینیان خود داشته باشد-  را برآورده کند. اگر برنامه پژوهشی این شرط را برآورده نکند، آن‌گاه شبه‌علمی است.

بر اساس نظرات پل تاگارد (1978، 228)، یک نظریه یا رشته علمی زمانی شبه‌علم اطلاق میشود که دو معیار را برآورده کند. یکی از این‌ها عدم پیشرفت نظریه است، و دیگر اینکه «اجتماع متخصصان تلاش کمی برای توسعه نظریه به سمت راه حل مسائل انجام می‌دهند. همچنین علاقه‌ای به تلاش برای ارزیابی نظریه در مقایسه با سایر نظریه‌ها نشان نمی‌دهند، و در بررسی تاییدها و ابطال، عملکردی گزینشی دارند». تفاوت عمده بین این رویکرد و رویکرد لاکاتوس در آن است که - حتی اگر متخصصان آن حوزه تلاشی جدی برای ارتقا و پیش‌برد آن رشته انجام دهند - لاکاتوس یک رشته تنزل‌یافته را شبه‌علمی طبقه‌بندی می‌کند. (تاگارد در کارهای بعدی خود، این رویکرد را کنار گذاشت و در عوض، نوعی از مرزبندی چند معیاری (Multi-criterial) را ترویج کرد (تاگارد 1988، 157-173).
تقریبا در همین راستا، دانیل روثبارت (1990) بر تمایز بین استانداردهایی که هنگام آزمون یک نظریه به‌کار می‌روند، و آن‌هایی که باید در تعیین اینکه آیا یک نظریه به‌طور کلی باید مورد آزمون قرار گیرد، تاکید داشت. مورد دوم، که «معیارهای شایستگی» (Eligibility criteria) نام دارد، شامل این می‌شود که نظریه باید موفقیت قابل توجیه رقیبش را در خود بگنجاند، و دلالت‌های قابل آزمونی داشته باشد که با دلالت‌های رقیب در تضاد باشد. از نظر روثبارت، یک نظریه در صورتی غیرعلمی خواهد بود که به این معنا قابل آزمودن نباشد.
جورج رایش این دیدگاه را پیشنهاد کرد که مرزبندی می‌تواند مبتنی بر این پیش‌نیاز باشد که یک رشته علمی به‌صورت کافی در سایر علوم ادغام شده باشد. رشته‌های مختلف علمی بر اساس روش‌شناسی، نظریه، شباهت مدل‌ها و ... با‌ یکدیگر پیوندهای قدرتمندی دارند. مثلا خلقت‌گرایی (Creationism) علمی نیست، چرا‌که اصول و باورهای اساسی آن با اصول و باورهای متصل‌کننده و یکپارچه‌ساز سایر علوم ناسازگار هستند. به طور کلی‌تر، رایش میگوید اگر یک حوزه معرفتی قابل تلفیق با شبکه موجود علوم اثبات شده نباشد، یک حوزه شبه‌علمی است (ریش 1998؛ همچنین بونگه 1982، 379).

پل هوینینگن-هیوین (2013) علم را معادل دانش نظام‌مند در نظر گرفته و این پیشنهاد را مطرح می‌کند که از این نظام‌مندی به‌عنوان یک معیار مرزبندی استفاده شود. با این حال، همانطور که نائومی اورسکس نشان می‌دهد، این معیاری مشکل‌ساز است، چون به نظر می‌رسد بعضی از اقسام شبه‌علم آن را برآورده می‌کند (اورسکس 2019).

4.5. هنجارهای معرفت‌شناختی

رویکردی متفاوت، یعنی زیربنا قرار دادن معیارهای مرزبندی بر ارزش‌های بنیادینِ علم که توسط جامعه‌شناس رابرت.کِی مرتن ([1942] 1973) پیشنهاد شد. بر اساس دیدگاه مرتن، علم با یک «اخلاق» (Ethos)، یعنی روحِ حاکم مشخص می‌شود که می‌توان آن را در قالب چهار دسته از الزامات نهادی خلاصه کرد.
اولین مورد، «جهان‌شمولی» (Universalism)، ادعا می‌کند که فارغ از منشا آن، ادعاهای حقیقت باید مشمول معیارهایی از پیش ‌تدوین شده و غیرشخصی گردند. این به‌معنای آن است که پذیرش یا رد ادعاها نمی‌تواند به ویژگی‌های شخصی و اجتماعی افرادی که آن ادعاها را مطرح کرده‌اند، بستگی داشته باشد.
مورد دوم، «اشتراک‌گرایی» (Communism)، مطرح می‌کند که یافته‌های اساسی علم محصولات همکاری اجتماعی هستند و بنابراین متعلق به اجتماع می‌باشند، نه افراد یا گروه‌ها. همانطور که مرتن اشاره می‌کند، این مسئله با حق ثبت اختراعات که حقوق انحصاری استفاده را برای مخترع‌ها و کشف کنندگان محفوظ می‌دارد، ناسازگار است. اصطلاح «اشتراک‌گرایی» تا حد زیادی نامناسب است؛ «اشتراکی بودن، Communality» احتمالا هدف مرتن را بهتر بیان می‌کند.
مورد سوم مرتن، یعنی «بی‌طرفی» (Disinterestedness)، الگویی از کنترلِ نهادی را تحمیل می‌کند که هدف آن محدود کردنِ اثرات انگیزه‌های شخصی یا ایدئولوژیک فردیِ احتمالیِ دانشمندان است.
مورد چهارم، «شک‌گرایی سازمان‌یافته» (Organized skepticism) دلالت بر این امر دارد که علم، امکان بررسی موشکافانه باورهایی که از جانب سایر نهادها گرامی تلقی می‌شوند، را فراهم می‌آورد. این همان عاملی است که گاهی منجر به تضاد بین علم و ادیان و ایدئولوژی‌ها می‌شود.

مرتن این معیارها را متعلق به جامعه‌شناسی علم توصیف کرد، و بنابر این، آن‌ها را عبارت‌هایی تجربی درباره هنجارهای علمِ موجود - و نه عبارت‌هایی هنجاری درباره اینکه علم باید چگونه اجرا شود - برمی‌شمرد (مرتن [1942] 1973، 268). معیارهای مرتن اغلب از جانب جامعه‌شناسان، به‌عنوان تعمیم‌هایی بیش از حد ساده‌انگارانه رد شده و فقط تاثیر محدودی بر مباحث فلسفی مربوط به مسئله مرزبندی داشته‌اند (دلبی 1987؛ روس 2000). به‌نظر می‌رسد پتانسیل این معیارها در بستر مباحث فلسفی به اندازه کافی بررسی نشده است.

4.6. رویکردهای چندمعیاری

روش مرزبندی پوپر اساسا از یک معیار واحد ابطال‌پذیری تشکیل می‌شود (اگرچه برخی از نویسندگان می‌خواستند آن را با معیارهای اضافی که در آزمون‌ها واقعا انجام می‌شوند و نتایج‌شان مورد ستایش قرار می‌گیرند ترکیب کنند، برای مطالعه بیشتر به بخش 4.2 مراجعه کنید). اکثر معیارهای دیگری که در بالا مورد بحث قرار گرفتند، به ‌شیوه همسانی تک‌معیاری هستند البته با در نظر گرفتن پیشنهاد مرتن به عنوان یک استثنای مهم.

اکثر مولفانی که معیارهای مرزبندی را پیشنهاد کرده‌اند، به‌جای یک معیار، فهرستی از این قبیل معیارها ارائه نموده‌اند. تعداد زیادی فهرست‌ (شامل 5 تا10  معیار) منتشر شده که به‌صورت ترکیبی برای شناسایی یک شبه‌علم یا عمل شبه‌علم‌گونه به‌کار می‌روند. این فهرست‌ها شامل موارد زیر است:
لانگموئر ([1953] 1989Langmuir,)، گرونبرگر (Gruenberger, 1964)، داچ (Dutch, 1982)، بونگه (Bunge, 1982)، رادنر و رادنر (Radner and Radner,1982)، کیچر (Kitcher, 1982, 30-54)، گروو (Grove, 1985)، تاگارد (Thagard, 1988, 157-173)، گلیمور و استاکر (Glymour and Stalker, 1990)، درکسن (Derksen, 1993, 2001وولمر (Vollmer, 1993)، روس (Ruse, 1996, 300-306) و ماهنر (Mahner, 2007).
بسیاری از معیارهایی که در این فهرست‌ها پدیدار می‌شوند، ارتباط نزدیکی با معیارهایی دارند که در بخش‌های 4.2 و 4.4 پیش‌تر مورد بحث قرار گرفتند. یکی از این فهرست‌ها به شرح زیر است:

  • اعتقاد به مرجعیت: گفته می‌شود که یک یا چند نفر توانایی ویژه‌ای برای تعیین اینکه چه چیزی درست یا نادرست است دارند. دیگران مجبورند قضاوت‌های آنها را بپذیرند.
  • آزمایش‌های غیر قابل تکرار: اتکا بر آزمایش‌هایی است که دیگران نمی‌توانند با همان نتیجه تکرار کنند.
  • نمونه‌های گزینشی: فقط از نمونه‌های دست‌چین شده‌ در حالی استفاده می‌شود، که نماینده‌‌ی دسته‌ی بزرگ‌تری که پژوهش به آن ارجاع دارد، نیستند.
  • عدم تمایل به آزمون: در حالی که امکان آزمون یک نظریه وجود دارد، مورد آزمایش قرار نمی‌گیرد.
  • بی‌توجهی به اطلاعات ابطال‌کننده: مشاهدات یا آزمایش‌هایی که با یک نظریه در تضاد هستند، نادیده گرفته می‌شوند.
  • فریب‌کاری پیش‌بینی شده: آزمون یک نظریه به‌گونه‌ای تنظیم می‌شود که نتایج آن فقط قابل تایید، و هرگز قابل ابطال نباشد.
  • رها کردن توضیحات بدون جایگزین: توضیحات قابل‌قبول بدون اینکه جایگزینی برایشان ارائه گردد، کنار گذاشته می‌شوند. به عبارت دیگر، نظریه جدید موارد بسیار بیشتری را نسبت به نظریه قبلی بدون توضیح رها می‌کند.

برخی از نویسندگانی که مرزبندی‌های چندمعیاری را پیشنهاد کرده‌اند، از این رویکرد به‌عنوان روشی بهینه‌تر نسبت به هر مرزبندی تک‌معیاری دفاع کرده‌اند. از این رو، بونگه (1982، 372) می‌گوید که بسیاری از فلاسفه در ارائه تعریفی مناسب از علم ناکام مانده‌اند، زیرا پیش‌فرض‌شان آن بوده که یک ویژگی واحد این مهم را امکان‌پذیر خواهد ساخت؛ از نگاه او به ترکیبی از چندین معیار نیاز است. دوپره (1993، 242) این را پیشنهاد داد که علم را بهتر است به عنوان یک مفهوم ویتگنشتاینی «شباهت خانوادگی» (Family resemblance) درک کنیم. معنای این امر آن است که اگرچه مجموعه‌ای از ویژگی‌هایی وجود دارند که مشخصه علم‌اند، اما هر بخشی از علم تنها برخی از این ویژگی‌ها را خواهد داشت و نباید انتظار داشت که هر بخشی از علم از همه آنها برخوردار باشد. ایزریک و نولا (2011) استفاده از این رویکرد در آموزش علوم را پیشنهاد کردند.

با این حال، برای توجیه یک دیدگاه چندمعیاری در جهت توضیح چگونگی انحراف شبه‌علم از علم، به یک تعریف چندمعیاری از علم نیاز نیست. حتی اگر علم را بتوان با یک ویژگی تعریف‌کننده واحد توصیف کرد، شیوه‌های شبه علم می مختلف می‌توانند در روش‌های بسیار متفاوتی از علم منحرف شوند. 


5. دو شکلِ شبه‌علم

برخی از شبه‌علوم با هدف اصلی ترویج یک نظریه خاص عمل می‌کنند، حال آنکه عامل برانگیزاننده برخی دیگر تمایل به مبارزه با برخی نظریه‌ها یا حوزه‌های علمی است. گونه اول از شبه‌علم را «ترویج شبه‌نظریه» (Pseudo-theory promotion) و گونه دوم را «انکار علم» (علم‌ستیزی) نامیده‌اند (هانسون 2017). نمونه‌هایی از ترویج شبه‌نظریه‌ها را در همسان‌درمانی، طالع‌بینی و نظریات مربوط به فضانوردان باستانی می‌بینیم.

اصطلاح «انکار» (Denial) اولین بار در مورد ادعای شبه‌علمیِ انکارِ واقعه هولوکاست توسط نازی‌ها به‌کار گرفته شد. عبارت «انکار هولوکاست» (Holocaust denial) از اوایل دهه 1980 مورد استفاده بوده است (گلبرزون 1983). اصطلاح «انکار تغییرات اقلیمی» (Climate change denial) حدودا از سال 2005 رایج شد (مثلا ویلیامز 2005). از دیگر نمونه‌های انکار علم می‌توان انکار نظریه نسبیت، انکار مضرات دخانیات، انکار اچ‌آی‌وی (HIV) و انکار واکسیناسیون را برشمرد.

بسیاری از شبه‌علوم، ترویج شبه‌نظریه را با انکار علم ترکیب می‌کنند. مثلا خلقت‌گرایی و نسخه تعدیل‌شده‌اش «طراحی هوشمند» (Intelligent design) که برای پشتیبانی از تفاسیر بنیادگرایانه از کتاب پیدایش (سفر اول از تورات) ساخته شده‌اند. با این حال، خلقت‌گراییِ مَدّ نظری که امروزه رایج است، تمرکز شدیدی بر انکار تکامل دارد و بنابراین عمدتا نوعی از انکارگرایی علمی است.

برجسته‌ترین تفاوت بین ترویج شبه‌نظریه و انکار علم در مواجهه متفاوت آن‌ها با علوم اثبات شده است. انکار علم معمولا از طریق جنجال آفرینی کاذب با علم مشروع عمل می‌کند؛ یعنی با ادعای وجود اختلاف نظر در جامعه علمی آن هم زمانی که اساسا اختلاف نظری وجود ندارد. این یک شیوه راهبردی قدیمی است که قبلا در دهه 1930 توسط انکار کنندگان نظریه نسبیت به کار گرفته شد (وازدک 2009، 268-269). این روش توسط صنایع تولید دخانیات برای انکار مضرات دخانیات به‌‌ کرات استفاده شده (اورسکس و کانوی 2010؛ دانلاپ و جکس 2013) و در حال حاضر توسط منکران علم اقلیم‌شناسی مورد استفاده قرار می‌گیرد (بویکاف و بویکاف 2004؛ بویکاف 2008). با این حال، در حالی که ساختن جنجال‌های دروغین ابزاری متداول در انکار علم است، در ترویج شبه‌نظریه نادر و یا غیرممکن است. برعکس، مروجان شبه‌علومی مانند طالع‌بینی و همسان‌درمانی، تمایل دارند تا نظریه‌های خود را هم‌راستا با علوم جریان اصلی توصیف کنند.


6.  چند اصطلاح مرتبط

6.1. شک‌گرایی

اصطلاح شک‌گرایی (Skepticism) حداقل سه کاربرد متمایز دارد که مربوط به بحث درباره شبه‌علم است.
نخست، شک‌گرایی یک روش فلسفی است که از طریق ایجاد شک در ادعاهایی که معمولا بدیهی در نظر گرفته می شوند - مثل وجود جهان خارج - عمل می‌کند. این روشی بسیار مفید برای بررسی پایه‌های آنچه که ما در عمل اعتقادات مسلّم خود می‌دانیم بوده و همچنان هست.
دوما، از نقد شبه‌علم اغلب به عنوان شک‌گرایی یاد می‌شود. این اصطلاحی است که معمولا توسط سازمان‌های فعال در افشای شبه‌علم استفاده می‌شود.
سوما، مخالفت با اجماع علمی در حوزه‌های مشخص گاهی شک‌گرایی نامیده می‌شود. برای مثال، منکران علم اقلیم‌شناسی اغلب خود را «شک‌گرایان اقلیمی» می‌خوانند.

برای جلوگیری از سردرگمی، اولین مفهوم را می‌توان به‌عنوان «شک‌گرایی فلسفی» (Philosophical skepticism)، دومین مورد را «شک‌گرایی علمی» (Scientific skepticism) یا «دفاع از علم» (Defense of science)، و سومین حالت را «انکار علم یا علم‌ستیزی» (Science denialism) نامید. پیروان دو شکل اول شک‌گرایی را به ترتیب می‌توان «شک‌گرایان فلسفی» و «مدافعان علم» نامید. طرفداران شکل سوم را می‌توان «منکران علم» یا «علم‌ستیزان» خواند. تورچلو (2016) اصطلاح «شبه شک‌گرایی» را برای نامیدن آنچه که شک‌گرایی اقلیمی خوانده می‌شود، پیشنهاد کرد.

6.2. مقاومت در برابر حقایق

عدم تمایل به پذیرشِ گزاره‌های واقعی که از پشتوانه قدرتمندی برخوردار هستند، یک معیار سنتی برای شبه‌علم به‌شمار می‌رود. (به عنوان مثال، به مورد 5 در فهرست هفت معیاری که در بخش 4.6 ذکر شد، مراجعه کنید). اصطلاحات «ایستادگی در برابر حقایق» یا «ایستادگی در برابر واقعیت‌ها» از دهه 1990 به‌کار رفته‌اند، برای مثال آرتور کریستال (1999، ص 8) که از «ایستادگی رو به رشد در برابر حقایق» ابراز تاسف می‌کرد و آن را در واقع ایستادگی افرادی که «به راحتی از ندانستن چیزهایی که منافعشان را بازتاب نمی‌دهند، خرسند هستند» توصیف می‌کند. اصطلاح «مقاومت در برابر حقایق» می‌تواند به عدم تمایل برای پذیرش ادعاهای واقعیِ برخوردار از پشتوانه اشاره داشته باشد، صرف نظر از اینکه این پشتوانه منشا علمی داشته باشد یا خیر. این امر به‌ویژه در ارتباط با سنت‌های واقعیت‌یابی که بخشی از علم نیستند، مفید است. ( بخش 2) 

6.3. نظریات توطئه

به طور کلی، نظریه‌های توطئه، نظریاتی هستند که بر اساس آن‌ها نوعی از دست‌های پشت پرده برای هر گونه هدفی وجود دارد. در عمل، این اصطلاح بیشتر به نظریه‌های غیرقابل باوری از این دست اشاره دارد؛ نظریه‌هایی که برای توضیح حقایق اجتماعی استفاده می‌شوند در حالی که برای آن حقایق و توضیحات به مراتب معقول‌تری وجود دارد. بسیاری از شبه‌علوم با نظریه‌های توطئه مرتبط هستند. مثلا یکی از معضلاتی که مخالفان واکسیناسیون با آن مواجه‌اند این است که باید اجماع گسترده متخصصان علم پزشکی در مورد کارآمدی واکسن‌ها را توجیه کنند. این کار اغلب با طرح ادعای توطئه صورت می‌گیرد:

در کانون جنبش ضد واکسیناسیون این استدلال نهفته است كه شركت‌های داروسازی بزرگ و دولت‌ها برای تامین اهداف شوم خود، اطلاعات مربوط به واكسن‌ها را پنهان می‌كنند. طبق باور عمومی رایج، شرکت‌های دارویی چنان سود سرشاری از واکسن‌ها به دست می‌آورند که به محققان رشوه می‌دهند تا داده‌هایشان را جعل کنند، شواهد اثرات جانبی مضر واکسن‌ها را مخفی کنند، و آمار مربوط به اثربخشی واکسن را بیش از واقعیت جلوه دهند. (جولی و داگلاس 2014)

نظریات توطئه ویژگی‌های معرفت‌شناختی خاصی دارند که در نفوذ آن‌ها موثر است. (کیلی 1999) به ویژه، آنها اغلب با نوعی استدلال ادواری همراه هستند که اجازه می‌دهد شواهدِ علیه توطئه به عنوان مدرکی برای آن تفسیر شود.

6.4. چرند‌گویی

اصطلاح «چرند» (Bullshit) توسط هری فرانکفورت در فلسفه معرفی شد. او اولین بار در یک مقاله در سال 1986 در نشریه Raritan Quarterly Review به آن پرداخت و سپس بحث را به شکل کتابی (2005) منتشر کرد. فرانکفورت این اصطلاح را برای توصیف نوعی از کذب استفاده کرد که دروغ محسوب نمی‌شود. فردی که دروغ می‌گوید، آگاهانه انتخاب می‌کند که حقیقت را نگوید، در حالی که فردی که چرند می‌گوید به درست یا نادرست بودن آنچه می‌گوید اهمیتی نداده، و تنها تناسب آن با هدف خود را مد نظر قرار می‌دهد. موبرگر (2020) این پیشنهاد را ارائه کرده که شبه‌علم را باید یک مورد خاص از چرند قلمداد کرد، که درک آن به معنای «عدم وجود مسئولیت‌پذیری معرفت‌شناختی» است.

6.5. نسبی‌گرایی معرفتی

نسبی‌گرایی معرفتی (Epistemic relativism) اصطلاحی با معانی متعدد است؛ معنای مهم آن در بحث‌های پیرامون شبه‌علم، انکار این فرضِ رایج است که در مسائل علمی یک حقیقت بین‌الاذهانی وجود دارد که دانشمندان می‌توانند و باید سعی کنند به آن نزدیک شوند. نسبی‌گرایان معرفتی ادعا می‌کنند که علم (طبیعی) هیچ ادعای خاصی برای دانش ندارد، بلکه باید به آن «به‌عنوان برساخته‌های اجتماعی عادی، یا مشتق شده از منافع، روابط اقتصادی-سیاسی، ساختار طبقاتی، محدودیت‌های اجتماعی تعریف شده بر گفتمان، شیوه‌های اقناع و نظایر آن» نگاه شود (بوتل و تیلور 1992، 220). چنین ایده‌هایی تحت نام‌های مختلفی، از جمله «ساختار‌گرایی اجتماعی»، «برنامه قدرتمند»، «واسازی» و «پسامدرنیسم»، ترویج شده‌اند. تمایز بین علم و شبه‌علم در نسبی‌گرایی معرفتی، نقش روشنی ندارد. برخی از نسبی‌گرایان معرفتی آکادمیک فعالانه در ترویج آموزه‌هایی مانند انکار ایدز، مخالفت با واکسیناسیون، خلقت‌گرایی و انکار علوم اقلیم‌شناسی مشارکت داشته‌اند (هانسون 2020، پنوک 2010). با این حال، ارتباط بین نسبی‌گرایی معرفتی و شبه‌علم بحث‌برانگیز است. برخی از طرفداران نسبی‌گرایی معرفتی معتقدند که این رویکرد «همیشه برای طرفی که اعتبار علمی یا شناختی کمتری دارد، سودمندتر است» (اسکات و همکاران 1990، 490). اما دیگران انکار کرده‌اند که نسبیت‌گرایی معرفتی دیدگاه‌هایی مانند انکار تغییرات آب و هوایی انسانی یا سایر مشکلات زیست‌محیطی را تسهیل یا تشویق می‌کند. (برنینگهام و کوپر 1999، 306).


7. وحدت در عین تنوع

کوهْن مشاهده کرد که اگرچه معیارهای مرزبندی او و پوپر عمیقا متفاوت هستند، اما اساسا به نتایج یکسانی در مورد اینکه چه چیزی علم شناخته شود و چه چیزی شبه‌علم، منجر می‌شوند (کوهن 1974، 803). این همگراییِ معیارهای مرزبندیِ نظریِ متفاوت، یک پدیده کاملا عمومی است. فلاسفه و نظریه‌پردازان دیگر علم، دیدگاه‌های بسیار متفاوتی در مورد چیستیِ علم دارند. با این وجود، در اکثر موارد خاصِ مرزبندی، تقریبا اجماع در میان اجتماعِ حوزه‌های دانش وجود دارد. برای مثال، توافق گسترده‌ای مبنی بر اینکه خلقت‌گرایی، طالع‌بینی، همسان‌درمانی، عکاسی کرلیان (عکاسی هاله‌ها)، عصا‌زنی (چوب آب‌یابی)، یوفوشناسی (Ufology)، تئوری فضانوردان باستانی، انکار هولوکاست، فاجعه‌انگاریِ ولیکوفسکینی (Velikovskian catastrophism) و انکار تغییرات اقلیمی، شبه‌علم هستند، وجود دارند. چند مورد بحث‌برانگیز مانند وضعیت روانکاوی فرویدی نیز وجود دارد، اما وقتی صحبت از مسائل خاص مرزبندی می‌شود، تصویر کلی حاکی از اجماع است نه مخالفت.

این تا حدی متناقض است که علی‌رغم اختلاف نظر تقریبا کامل در مورد معیارهای کلی - که این قضاوت‌ها احتمالا باید بر پایه آنها بنا شوند - به این همه اتفاق‌نظر در مسائل خاص رسیده‌ایم. این معما نشانه‌ی مطمئنی است که هنوز کارهای فلسفی مهم زیادی در مورد مرزبندی بین علم و شبه‌علم باید صورت بگیرد.

تفکر فلسفی در مورد شبه‌علم، حوزه‌های موضوعی جالب دیگری را در کنار مرزبندی بین علم و شبه‌علم مطرح کرده است. نمونه‌هایی از آن‌ها شامل مرزبندی‌های مرتبط (مانند مرز بین علم و دین)، رابطه بین علم و دانشِ معتبر غیرعلمی (مثلا دانش روزمره)، دامنه‌ ساده‌سازی‌های قابل توجیه در آموزش علوم و علوم رایج، ماهیت و توجیه طبیعت‌گراییِ روش‌شناختی در علم (بودری و دیگران 2010) و معنا یا خالی از معنا بودن مفهوم یک پدیده فراطبیعی است. همچنان بسیاری از این حوزه‌های موضوعی توجه فلسفی اندکی را به خود جلب کرده‌اند.

منابع: