قسمت اول: چراغ علاءالدین برگرفته از فصل دوم از کتاب: ذهن چگونه کار میکند. نوشته استیون پینکر
آگاهی چیست؟
قسمت اول: چراغ علاءالدین
آگاهی چیست؟ چه چیز واقعا باعث میشود که از دندان درد رنج ببریم و یا رنگ آبی آسمان را آبی ببینیم؟ برای بسیاری از متفکران، ظهور آگاهی چیزی در ردیف یک معجزه و یک معمای حل نشدنی است. چگونه یک فرآیند عصبی در مغز موجب آگاهی میشود؟ فایده آن چیست؟ آیا مغز انسان نمیتواند محرکهای دریافتی از محیط را پردازش کرده و واکنش نشان دهد بدون آنکه تجربه آگاهانه در مغز شکل گیرد؟ محققان بسیاری اخیرا تلاش کردهاند تا پرده از راز آگاهی بردارند، اما متاسفانه بسیاری از گفتهها و نوشتههای آنان غیر قابل درک و معما گونه است. استیون جی گولد زمانی نوشت: انسان خردمند شاخه کوچکی بر درخت حیات است. این شاخه کوچک، خوب یا بد، شگفت انگیزترین کیفیت جدید در تاریخ جانداران پر سلولی را رقم زده است. ما موفق به کشف آگاهی شدیم با همه عوارضش، از هملت تا هیروشیما.
گولد سایر جانداران را فاقد آگاهی میداند. اما گروهی دیگر از دانشمندان معتقدند که بعضی از حیوانات نیز آگاهی دارند. برخی فکر میکنند که اگر جانوری بتواند خودش را در آئینه تشخیص دهد دارای آگاهی خواهد بود. اما برخی دیگر میگویند که حتی همه انسانها نیز دارای آگاهی نبوده و نیستند. برای مثال جولیان جینز ادعا میکند که آگاهی یک پدیده جدید است و یونانیان باستان در زمان هومر و یا عبریان در زمان موسی فاقد آگاهی بودند. دنیل دنت نیز تا حدی با این ادعا همدل است و میگوید که آگاهی بطور عمده محصول انقلاب فرهنگی است و در دوران کودکی آنرا میآموزیم. و اینکه آگاهی یک مجتمع عظیم از میمها است. واژه میم ابداع داوکینز است و به مفهوم عناصر قابل تقلید فرهنگی است.
اما آیا واقعا سایر جانوران و حیوانات همانند خوابگردان و یا مرده متحرکی هستند که فاقد آگاهی است؟ آیا سگها مهر و محبت به صاحب خود را احساس نمیکنند؟ اگر به آنها سوزن بزنیم، از درد رنج نمیبرند؟ آیا موسی در ذهنش هیچ تجربه آگاهانهای از شوری نمک و سرخی آتش نداشت؟ آیا کودکان میآموزند تا آگاه شوند همانگونه که میآموزند تا موهای خود را مد روز کوتاه کنند؟ آنهایی که در مورد آگاهی قلم فرسایی میکنند قطعا ابله نیستند و میدانند که چه میگویند. اما مشکل این است که واژه آگاهی دارای معانی مختلفی است و اگر خواننده نداند که کدام مفهوم از آگاهی مورد نظر گوینده است، به آسانی گمراه میشود. در این گفتار قصد ندارم تعریف جدیدی از آگاهی ارائه دهم اما تلاش میکنم تا گره کلاف در هم تنیده وجوه مختلف آگاهی را کمی باز کنم.
گاهی اوقات منظور از آگاهی همان هوش است. احتمالا استیون گولد از واژه آگاهی در این مفهوم استفاده کرده است. اما از آن که بگذریم، سه تعبیر دیگر که بیشتر تخصصی هستند برای آگاهی ارائه شده است که زبان شناسی بنام جکنداف و فیلسوفی بنام ند بلاک آنها را به خوبی از هم تمیز دادهاند.
اولین تعبیر از آگاهی، علم به خویشتن است. یک موجود هوشمند میتواند از وجود خودش اطلاع داشته باشد همانگونه که از وجود سایر اشخاص و اشیاء اطلاع دارد. اگر او از درد رنج میکشد، با خودش فکر میکند: هی، این من هستم که دارم رنج میبرم. شاید عجیب بنظر آید، ولی بسیاری از متفکران وقتی از آگاهی صحبت میکنند، در واقع این تعبیر از آگاهی را مد نظر دارند که باید به آن خودآگاهی بگوئیم. یعنی مغز انسان مدلی از جهان میسازد که شامل مدلی از خویشتن نیز میباشد. یا به تعبیری میتوانیم بگوئیم که شخص بر فهم و درک خود اشراف دارد. در چنین تعبیری، خودآگاهی پدیده چندان مرموزی نیست. چیزی است در ردیف سایر مباحث در حوزه درک و حافظه. اگر من میتوانم برای هر فردی در جهان خارج مجموعهای از دادهها را در مغزم بایگانی کنم، چرا نتوانم مجموعهای از اطلاعات را به خودم اطلاق نمایم؟ زیاد سخت نیست مدلی از عملکرد مغز بسازیم که به اطلاعات مربوط به خودش نیز دسترسی دارد. حتی میتوانیم یک روبات را بگونهای برنامهریزی کنیم که خودش را در آئینه تشخیص دهد، همانگونه که هر چیز دیگری را تشخیص میدهد.
دومین تعبیر از آگاهی، دسترسی به اطلاعات است که در مطلب بعدی به آن خواهیم پرداخت.