آنچه از نظریهی تکامل میدانیم غالباً کلی است و در حد شنیدههایی که لزوماً به کنه ماجرای جذاب این نظریه و نسبتش با انسان راه نمیبرند. بر خلاف تصور عموم مردم، حوزهی مطالعات نظریهی تکامل بسیار وسیع است. متن پیش رو، گفتوگویی است با دکتر هادی صمدی، استادیار گروه فلسفهی علم دانشگاه آزاد اسلامی واحد علوم و تحقیقات.
مریم هاشمیان
منتشر شده در پایگاه اطلاع رسانی شهر کتاب
آنچه از تکامل ' style='color:black; border-bottom: 1px dashed #000;' rel='نظریهی تکامل'>نظریهی تکامل میدانیم غالباً کلی است و در حد شنیدههایی که لزوماً به کنه ماجرای جذاب این نظریه و نسبتش با انسان راه نمیبرند. بر خلاف تصور عموم مردم، حوزهی مطالعات نظریهی تکامل بسیار وسیع است. متن پیش رو، گفتوگویی است با دکتر هادی صمدی، استادیار گروه فلسفهی علم دانشگاه آزاد اسلامی واحد علوم و تحقیقات. دکتر صمدی دورهی کارشناسی را در رشتهی میکروبیولوژی در دانشگاه تهران گذراند و کارشناسی ارشد را در دانشگاه صنعتی شریف در رشتهی فلسفهی علم به پایان رساند. فلسفهی علم حوزهی تخصصی او در مقطع دکترا در دانشگاه آزاد واحد علوم و تحقیقات و موضوع تألیفات و پژوهشهای وی تاکنون بوده است.
به کرات شنیدهایم که نظریهی تکامل ابطال شده است. آیا واقعاً اینطور است؟
نه. من همیشه از این دفاع میکنم که این نظریه ابطال نشده. البته به این پرسش میتوان هم پاسخ مثبت داد هم پاسخ منفی. اگر منظورمان نظریهی تکامل داروین باشد، عناصری از نظریهی تکامل داروین کنار گذاشته شدهاند. و قسمتهایی از این نظریه کماکان باقی ماندهاند.
ممکن است بگویید دقیقاً کدام بخشها.
در باب قدرت انتخاب طبیعی و نقش تصادف در فرایند تکامل میان زیستشناسان اختلافنظرهایی هست نه اینکه ابطال شده باشد. اما قسمتهایی از نظرات داروین نیز کاملاً ابطال شده. از جمله نظریهی وی در باب توارث. اما چهارچوب اصلی نظریه ابطال نشده است. نظریهی تکامل داروین شامل دو نظریهی اصلی است: نظریهی نیای مشترک و نظریهی انتخاب طبیعی. اینها نظریات اصلی داروین است. نظریاتی فرعی هم دارد مثل «انتخاب جنسی»، «جدایی جغرافیایی» که ما اینجا به آنها نمیپردازیم. وقتی داروین نظریه را ارائه داد آن نظریهای که از طرف جامعهی علمی خیلی راحت پذیرفته شد نظریهی نیای مشترک بود و نه نظریهی انتخاب طبیعی. در حالی که اگر امروز نگاه کنیم به نظر میآید که میبایست نظریهی انتخاب طبیعی را راحتتر بپذیرند و با نظریهی نیای مشترک مشکل پیدا میکردند. اما اینطور نبوده و اتفاقاً مشکلاتی که داروین با آنها مواجه بود یعنی مخالفتهایی که با نظریاتش میشد، بسیاریشان دینی نبود.
یعنی مخالفتها علمی بود؟
بله، حتی مهمتر از مشکلات علمی، مشکلاتِ روششناختی این نظریه بود. مشکل این بود که این نظریه استقرایی نیست. شما نمیتوانید در طبیعت مواردی را ببینید که بر اساسشان نظریهای به این بزرگی ارائه کنید. چند مورد را دیدهاید که تغییرات به شکلی انجام شده که شما چنین گزارشی ارائه بدهید؟ مثلاً نظریهی نیای مشترک چطور ممکن است از مشاهده برآمده باشد؟ در آن دوره همه مانند نیوتن معتقد بودند که نباید فرضیهبافی کرد بلکه باید استقرایی پیش رفت و باید قادر به اثبات نظریه بود. این جملهای است که چندین نفر از کسانی که با داروین مخالفت میکنند از جمله هرشل، جان استوارت میل، به کار میبرند. میل هر چه باشد دیندار نیست و مخالفت دینی ندارد با نظریه. هرشل و هیوئل دیندارند، خاصه هیوئل که در آن دوره هم رئیس ترینیتی کالج است، هم فیلسوف و دانشمند و متأله. اما ایرادهایی که میگیرند اصلاً الهیاتی نیست. همهی اینها میگویند این روش˚ استقرایی نیست. مثلاً هرشل میگوید نظریهی داروین یک نظریهی درهم و برهم (higgledy-piggledy) است. چون شانس و احتمال در این نظریه جای مهمی دارد و نظریهی علمی نباید تا این حد آمیخته با شانس و احتمال باشد. در آن دوره اصلاً احتمالات جایگاهش در علم مشخص نیست.
به دلیل همان صبغهی نیوتنی؟
دقیقاً. میخواهند تکلیف قضیه را کاملاً مشخص کنند و همه از داروین میخواهند که نظریهاش را اثبات کند. داروین خودش آدم بیصدایی است که در خانه نشسته، هاکسلی از عشایر اسکاتلند است که همهجا میایستد و با مخالفان دعوا میکند و به همین دلیل معروف است به بولداگِ داروین. جالب اینکه همین هاکسلی به داروین میگوید تو که نظریهی انتخاب طبیعیات را اثبات نکردی، به مخالفان نمیگوییم اما خودمان که میدانیم! داروین در پاسخ میگوید نظریات علمی اثبات نمیشوند و علم اصلاً به این نحو عمل نمیکند. مخاطبان داروین در اینجا دانشمندان بزرگاند. هرشل منجم و یکی از فیزیکدانهای بزرگ آن دوره است. جان استوارت میل و سایرین همه آدمهایی هستند بسیار علمی و برای علم جایگاه مهمی قائلاند. از جمله مخالفانش، کِلوینِ فیزیکدان است. کلوین نرخ سرد شدن زمین را اندازه میگیرد و بعد میبیند با این نرخ احتمالاً عمرش باید حداکثر به چندمیلیون سال پیش برسد. میگوید این پروسهی مورد نظر داروین نیاز به زمانی خیلی بیش از این دارد. آن زمان هنوز رادیواکتیو کشف نشده بود و نمیدانستند عمر کرهی زمین میتواند با استفاده از دادههای دیگر خیلی بیش از این باشد. بعدها بود که این را فهمیدند.
تز داروین در مقابل این دانشمندان چیست؟ علم اگر اثبات نمیکند پس دقیقاً چطور کار میکند؟
دقیقاً جملاتی را در این خصوص میگوید که به نظر من در مورد روششناسی امروزه کاملاً دقیق است. یعنی بعد از صد سال که ابتدا پوزیتیویستهای منطقی آمدند و بعد دیگر فیلسوفان علم، اینهمه در باب چیستی علم بحث کردند، اگر از من بپرسید میگویم دست آخر بهترین توضیح را در باب سرشت نظریههای علمی داروین داده است. پوپر هم میگوید من دو نفر را دیدم که در باب علم حرف زدند و حرفهای دقیقی زدند، یکی داروین، یکی آینشتاین. جالب اینکه هر دو هم در مرزهای دانش حرف میزنند، یعنی دانشمندان متعارف معمولی نیستند که کار کوچکی در علم انجام دهند. دارند تکلیف یک حیطه را مشخص میکنند. نظریهای مثل نظریهی داروین اصلاً نگرش انسان را به جهان تغییر میدهد. مطابق فهم داروین نظریههای علمی اثبات نمیشوند اما اگر بتوانند دستهی بزرگی از شواهد را توضیح دهند و دلایلی علیه آنها وجود نداشته باشد پذیرفته میشوند.
پس میشود به یک معنا گفت داروین هم نیوتنی است؟
به یک معنا بله، خودش میخواهد اصلاً نیوتن زیستشناسی باشد، به رغم عقیدهی کانت که میگوید زیستشناسی نیوتن خودش را پیدا نخواهد کرد. به معنای دیگر خیر، زیرا میداند فرضیهبافی نقشی اساسی در علم دارد. داروین به مخالفانش میگوید نظریات شما هم اثبات نشده است. به یکی از دوستانش میگوید که از آدام سجویک، از زمینشناسان مخالف داروین، بپرسید مگر فیزیکدانان نظریهی اِتر را ثابت کردند که از من میخواهند نظریهی انتخاب طبیعی را ثابت کنم! دست بر قضا مثالی را هم میآورد که در آن دوره به اعتقاد همه ثابت شده بوده. دستکم بیست تا سی سال بعد بود که نظریهی اتر کنار گذاشته میشود. شاید این شمّ علمی داروین هست که این مثال را انتخاب میکند و البته به احتمال بیشتر مثال را تصادفی انتخاب میکند. هر چه باشد مثالی میآورد که در دورهای فکر میکردند اثبات شده و بعداً مشخص میشود نادرست است.
آیا در تمام این سالها واقعاً دلایل مقبولی علیه نظریهی تکامل ارائه نشده که بتوانیم آن را اثباتشده بدانیم؟
نه! این نظریه همانطور که داروین گفته امروزه هم اثبات نمیشود. چون حیطهی اثبات اصلاً علم نیست، اثبات مخصوص ریاضیات و منطق است. خارج از این دو هیچ چیز را نمیتوان اثبات کرد. نهایتاً چیزی را میپذیریم. نخست به دلیل اینکه قدرت تبیینی دارد و با پذیرش آن میتوانیم چیزهایی را در جهان توضیح بدهیم. و بعد به این دلیل که جایگزینی هم برای آن نداریم. دست آخر هم چون دلایلی علیه آن نداریم. وقتی همهی این سه شرط فراهم باشند، آن نظریه را میپذیریم. تمام نظریات علمی هم به همین شکلاند و این منحصر به نظریهی تکامل نیست.پس وضع تا وقتی نظریهی جایگزینی پیدا شود به همین منوال است، مثل اتفاقی که برای نیوتن و آینشتاین هم میافتد.دقیقاً. وقتی به غلط بودن چیزی شک میکنید که جایگزینی داشته باشید، و گرنه کمکم آن نظریات تبدیل میشوند به پیشفرض ذهن آدمی؛ یگانه نگاه ممکن به جهان. تا وقتی که ببینید یک نفر دیگر اینطور نگاه نمیکند آن وقت ممکن است نگاه خودتان را زیر سؤال ببرید، البته تنها امکان دارد.
خوب تا اینجا گفتید علم اثبات نمیشود. پوپر میگوید آن چیزی علم است که ابطالپذیر باشد. با همین معیار پوپر میشود به این نظریه گفت علمی؟
پوپر هم اتفاقاً از کسانی است که گفت این نظریه ابطالناپذیر است و بنابراین نظریهای علمی نیست. به تعبیر خودِ پوپر این نظریه یک برنامهی پژوهشی متافیزیکی(metaphysical research program) است. پوپر با اینکه آدمی است که معمولاً حرف خودش را پس نمیگیرد این حرف خودش را پس گرفت! جالب است در این مورد میگوید خوشحال است این شانس را داشته که در زمان حیاتش این مسئله را بفهمد. چند سال بعد از آن اظهارنظر اولیه صراحتاً گفت که این نظریه علمی است و ابطالپذیر. هر چند به نظر من نظر اخیر او اشتباه بود و اصل انتخاب طبیعی ابطالپذیر نیست و فهم نخست پوپر درست بود. امروزه ما میتوانیم اصل انتخاب طبیعی را اثبات کنیم. با اینکه گفتم در علم چیزی اثبات نمیشود اما این اصل اثبات میشود. برای همین به آن میگویند اصل. به ویژه اگر آن را در قالب معادلهی پرایس بازنمایی کنیم تبدیل به یک همانگویی ریاضیاتی میشود و به همین دلیل نیز اثبات میشود. اثبات آن متکی به چند تعریف ساده است که در اینجا نمیتوان از آن سخن گفت.
حالا در شکل اصل انتخاب طبیعی چطور اثبات میشود؟
در نظریهی اعداد بزرگ کاملاً اثبات میشود و آن اثبات نیز مقدمات میخواهد که در حوصلهی بحث ما نیست و کار ریاضی¬دانان است نه من. اما به نحوی کلی میتوان گفت خلاصهی نظریهی انتخاب طبیعی این است که هر وقت دو دسته موجودات از یک نوع داشته باشید که برخیشان به واسطهی اختلافی که با دستهی دیگر دارند بتوانند شانس بیشتری، گرایش بیشتری، برای بقا داشته باشند، در بازههای زمانی طولانی توقع دارید که تعداد اینها بیشتر از تعداد دستهی دیگر باشد. مثل اینکه بگوییم سکهای که به سمت شیر سودار است ممکن است اگر سه بار آن را بیندازی خط بیاید اما ممکن نیست سی میلیون بار آن را بیندازی و باز هم بیشتر خط بیاید. مگر اینکه جملهی اول غلط بوده باشد. حتی در سی میلیون بار هم باز میتوانیم بگوییم ممکن است بیشتر خط بیاید. اما اگر n به سمت بینهایت میل کند در این صورت به عنوان قضیهای در نظریهی اعداد بزرگ اثبات میکنیم که تعداد شیرها بیش از خطها خواهد بود، اثبات ریاضیاتی دارد که سکهای که به سمت شیر سودار است وقتی تعداد پرتابهای شما به سمت بینهایت میل کند تعداد شیرها بیش از تعداد خطها خواهد بود. حالا شیر و خط را بردارید همان دو خصیصه را بگذارید، برای مثال خرسهای سفید و خرسهای قهوهای را در نظر بگیرید. در محیطی که سفید است خرسهای سفید شانس بیشتری برای بقا دارند. بنایراین در بازههای زمانی طولانی توقع دارید سفیدها بیشتر باشند. و معمولاً هم همینطور میشود. خوب حالا این نظریهی انتخاب طبیعی یک اصل ریاضیاتی است.
اگر اینطور است پس چرا جزو علوم تجربی است؟ محتوای تجربیاش را از کجا میآورد؟ در این صورت آیا ریاضی نیست یا منطق؟ چرا به آن بیولوژی میگوییم؟
چون این اصل چراغ راهی میشود برای دانشمندان که فرضیههایی را صورتبندی کنند که آن فرضیهها ابطالپذیرند. برای مثال داروین میرود به جزیرهی گالاپاگوس و میبیند که بعضی از فنچها نوک کلفتتر و کوتاهتری دارند و بعضیها نوک بلندتر و باریکتر. به نظرش هر کدام از این دو دسته از فنچها با شرایط زیست خود سازگار شدهاند. بر این اساس زیستشناس فرضیه میبافد، فرضیهای که این بار قابل آزمون تجربی است. مثلاً فرضیه این است: فنچهایی که نوکهای دراز و باریک دارند احتمالاً از دانههایی استفاده میکنند که در درون گیاه هستند و باید نوکشان را فرو کنند درون آن گیاه. و دستهی دیگر که نوک قویتر و کلفتتری دارد احتمالاً از دانههایی در محیط تغذیه میکند که سختترند و اینها باید با نوکشان آن دانهها را بشکنند. این یک فرضیهی آزمونپذیر است. میتوانم یک ضریب همبستگی پیرسون بگیرم و میبینم آیا بین سختی دانه و سختی نوک رابطه برقرار است. اگر ضریب همبستگی مثبت بود نظریهی زیستشناس پذیرفتنی مینماید. اگر نه، فرضیهی نخست ابطال شده و باید دنبال علت دیگری باشیم برای تبیین اختلاف در نوک. پس میبینیم که این فرضیهها که برآمده از اصل انتخاب طبیعیاند ابطالپذیرند.
این مختص بیولوژی نیست که اصلی در آن ابطالناپذیر باشد. نظریهی قانون بقای ماده و انرژی در فیزیک هم همینطور است. به این قانون هم میگویند اصل. اگر ذرهای داشته باشید، ذرهی دیگری را به ذرهی اول میزنید، یک تلاشی انجام میشود. چون مطابق با این اصل ماده و انرژی از بین نمیروند و به وجود هم نمیآیند، پس مجموع ماده و انرژی حالت اول با حالت دوم باید برابر باشد. اگر دیدیم برابر نیست اصل را کنار نمیگذارید. اینجا هم همین است. فکر میکنند چون این اصل اثبات ریاضیاتی دارد خارج ازحیطهی علم است. در صورتی که در فیزیک هم همینطور است.
اگر ممکن است در مورد آن جزء اصلی دیگر نظریه یعنی نیای مشترک توضیح بدهید چون هنوز هم فکر میکنم جنجالی است خاصه از منظر دینی، با بهتر بگویم از دید عموم دیندارانی که آشنایی تخصصی با آن ندارند.
نظریهی نیای مشترک هم به گذشتهها برمیگردد. نظریههایی را که مربوط به حال هستند، نمیتوانید اثبات کنید چه رسد به این قبیل نظریات. پس چه دلیلی داریم برای پذیرفتن آن؟ دلایل محکمی به نفع آن داریم. یکی از مهمترین دلایل، ساختار ژنتیکی یکسان موجودات مختلف است. خیلی جاها نه مشابه که یکسان است. مثلاً فرض کنید سه تا بازِ آلی در کنار هم قرار بگیرند، مثل آدنین و گوانین و سیتوزین. این هم در آدمی ترجمه میشود مثلاً به فنیلآلانین و هم در یک باکتری در آن سوی کرهی زمین. برای همین گاهی اصطلاحاً به آن میگویند frozen fact یعنی فکتی که یخزده است و در کمال تعجب در همهی کرهی زمین یکسان است. همهی موجودات کرهی زمین نیای مشترک دارند. جالب است بدانید سی درصد ژنوم انسان و گل ثعلب یکسان است. ۹۸ درصد ژنوم ما با شامپانزهها مشترک است. در مورد چرایی پذیرفتن نظریهی نیای مشترک، باید دلیل دیگری پیدا کنید که بتوانید با آن اشتراکات میان موجودات را توضیح بدهید، اشتراکات در سطح ساختار، ژنتیک، فیزیولوژی و ... اشتراکات بسیاری هست. و بعد هم بتوانید اختلافات را توضیح بدهید. اما نظریهی جایگزینی برای نظریهی نیای مشترک نداریم برای توضیح این مسائل.
پس این اشتراک و یکسانی فقط بین انسان و گونههای خاصی از حیوان نیست!
نخیر. با هر موجودی در هر جای کرهی زمین ما مقداری ژن مشترک داریم. توضیح آن از دید نظریهی تکامل این است که اینها در ابتدا متعلق به یک موجود بوده است، یک تکسلولی به وجود آمده و آن انشعاب پیدا کرده است.
در مورد این نیای مشترک دقیقاً چه میگویند؟ اینکه چه بوده و چطور به وجود آمده؟
خود داروین میگوید یک یا چند نیای مشترک بوده. اما به نظرم نظریهی یکی بودن این نیا مقبولتر است زیرا با در نظر گرفتن علل کمتری سادهتر به نظر میرسد. در مورد چگونگی به وجود آمدن آن، داروینیسم به طور سنتی به این مسئله نمیپردازد، از به وجود آمدن به بعد را مورد توجه قرار میدهد. آن قسمت شاخهی دیگری از زیستشناسی است. داروینیسم علم مطالعهی فراوانی در جمعیتهاست.
پس بحث پیدایش مربوط به کدام حیطه است؟
شاخهای از زیستشناسی موسوم به پیدایش حیات (آبیوژنسیس). اینجا در مورد این موضوع چندین نظریهی مختلف هست. جالب اینکه بعضی از اینها از الگوهای نظری نظریهی تکامل برای توضیحاتشان استفاده میکنند. نظریهی تکامل یک نظریهی تکامل معمولی مثل سایر نظریهها نیست. میگوییم داروینیسم ولی کسی نمیگوید آینشتاینیسم. داروینیسم یک ایسم است یعنی تبدیل میشود یه یک چشمانداز به جهان. برای همین هم ما اخلاق تکاملی، معرفتشناسی تکاملی، متافیزیک تکاملی، زیباییشناسی تکاملی، اقتصاد تکاملی و ... داریم. در باب آغاز حیات نیز میتوانیم از الگوی انتخاب طبیعی برای شکلگیری حیات بهره بگیریم هرچند به طور سنتی این توضیحات بخشی از نظریهی تکامل نیست.
خوب برگردیم به تکسلولی یا همان نیای مشترک.
برای ایجاد تنوع در تکسلولی اولیه نیازمند جهش یا جهشهایی در برخی از تکسلولیهای کاملاً مشابه هستیم. مثلاً اول دارد تولید مثل معمولی میکند و همه یک شکلاند. بعد پرتویی از اشعه ماوراء بنفش به یکی از آنها برخورد میکند و در آن تغییری اولیه ایجاد میشود. از این بعد تنوع به وجود میآید. اگر تکسلولی نمیرد و بتواند تولید مثل انجام دهد تنوع به وجود میآید زیرا حداقل دو دسته تکسلولی داریم. تا تنوعی وجود نداشته باشد انتخاب طبیعی اصلاً کار نمیکند. نظریهی انتخاب طبیعی نیازمند تنوع است. در پرانتز بد نیست اشاره کنم همین ایده در تکامل فرهنگی از دیدگاهی دفاع میکند که میگوید تکثر موتور محرکهی تکامل است. یعنی اگر تکثر را از جامعه بگیری تکامل را از آن گرفتهای. بنابراین آن تکسلولی اولیه باید مثلاً در اثر برخورد آن اشعه تبدیل بشود به موجودی متفاوت از تکسلولی اولیه، که به آن جهشیافته میگویند. جهشها معمولاً کشندهاند. ولی اگر در اثر جهش نمیرد دو نوع تکسلولی داریم. از این دو نوع ممکن است در تطابق با محیط یکی بهتر و یکی بدتر باشد. و همچنین امکان دارد جهش بعدی در یکی از آنها رخ دهد و میبینید سه نوع تک سلولی داریم و همینطور ادامه پیدا کرده است و تنوع بیشتر شده است. هر چقدر تنوع بیشتر میشود شانس اینکه به گونههای جدیدی بینجامد بیشتر میشود. اما چرا به گونههای جدید؟ مگر نه اینکه با جهش کماکان موجود در همان گونه باقی میماند؟
اجازه دهید با ارائهی مثالی که قدری واقعی و قدری خیالی است توضیح دهم که چگونه میشود گونهزایی نیز رخ دهد. در گرند کانیونِ امریکا که بسیار گرم است در عمق شکاف سنگها رطوبتهایی پیدا میشود و آب هست. موشی که میخواهد آب بخورد باید خیلی کوچک باشد. هر قدر کوچکتر باشد راحتتر پایین میرود. چند تایی که کوچکترند در فصل گرما زنده میمانند. درشتترها به علت عدم دسترسی به آب میمیرند. این کوچکترها بچهدار میشوند و بچههای اینها به نسبت والدینشان قدری کوچکتر میشوند و این روند ادامه مییابد تا جایی که شما در این منطقه موشهایی میبینید به اندازه بند انگشت. حالا قسمت خیالی داستان را در نظر بگیرید. فرض کنید در همین منطقه موشها اگر درشت باشند بتوانند گردن بکشند و از درختچهها استفاده کنند. همین دو راه برای تأمین آب هست. حالا این بازهی زمانی را به جای یک یا دو سال ضرب در یک میلیون سال کنید. بعد از این زمان شما احتمالاً موشهایی دارید به بزرگی خوکچهی هندی و موشهایی به کوچکی بند انگشت. و اگر اینها با هم جفتگیری نکنند، تبدیل میشوند به دو گونهی جدید. نکته اینجاست که هر کدام از این دو گونهی جدید در خصیصههای دیگری نیز با هم اختلاف دارند. باز عامل محیطی دیگری باید باشد مثل کمآبی، یک کمبودی باید باشد که مانند حالت قبل به تغییرات جدیدی بیانجامد. پس برای به کار افتادن فرایند انتخاب طبیعی تنازع باید باشد. ایجاد تنوع امری امکانی است همچنانکه وجود تنازع نیز امکانی است. اما وجود تنوع و تنازع برای به وقوع پیوستن انتخاب طبیعی ضروری است. بعد از ایجاد تنوع اگر تنازعی نداشته باشند، مثلاً اگر غذا به میزان کافی در اختیار همه باشد، توقع داریم همهی این دستهها باقی بمانند. اگر تنازع نباشد انتخاب طبیعی رخ نمیدهد. وقتی تنازع شکل گرفت بعضی بهتر میتوانند بمانند و تازه این مسئله هم هست که این دسته که توانسته باقی بماند آیا میتواند خصیصهای را که به بقای آنها کمک کرده به نسل بعد منتقل کند یا خیر؟ یعنی توارث هم نقش دارد و برای رخ دادن انتخاب طبیعی ضروری است. حال اگر همه آنچه برای انتخاب طبیعی لازم است گرد هم آیند انتخاب طبیعی در بازههای زمانی بسیار طولانی این تنوع و طرحهای خارقالعادهای را بوجود میآورد که اکنون در کرهی زمین میبینیم. حالا یک اشکال: ما اکنون مورچه و فیل را داریم که خیلی با هم متفاوتاند. تفاوت آنها خیلی بیشتر از موردی است که در مورد موشهای کوچک و بزرگ وجود دارد. چگونه میتوان تصور کرد که مکانیسم سادهای که متشکل از تنوع، تنازع و توارث بود بتواند این میزان اختلاف را توضیح دهد؟ توضیح مطلب اینکه ما نمیتوانیم سالهای طولانی را پردازش کنیم. چند میلیارد سال لازم بوده که اولین تکسلولی به وجود آمده، ولی بین گوسفند و بز برای تبدیل دو میلیون سال یا پنج میلیون سال زمان لازم بوده. مردم این را به راحتی نمیپذیرند چون ذهن ما برای پردازش زمانهای طولانی ساخته نشده است. اعداد را میفهمیم، تفاوت یک و پانصد را میفهمیم اما تفاوت یک میلیون سال و پانصد میلیون سال را نمیتوانیم بفهمیم. تفاوت یک میلون تومان و پانصد میلیون تومن را به راحتی میفهمیم اما از نظر ما یک میلیون سال پیش و پانصد میلیون سال پیش فرقی ندارند؛ هر دو خیلی قدیم هستند. این از نظر ارنست مایر علت اصلی نداشتن درک درست از نظریهی تکامل است. چون مغز ما نمیتواند تفاوت در زمانهای بسیار دور را به خوبی پردازش کند برایمان سخت است بپذیریم که مکانیسم سادهی یاد شده میتواند طی حدود چهار بیلیون سال اختلافات بزرگی را که میان موجودات زنده میبینیم بوجود آورده باشد.
خوب یک جمعبندی بکنیم از مطالب به طور کلی.
نظریهی تکامل داروین از زمان ارائه تا کنون تغییرات زیادی کرده از جمله بر سر اینکه قدرت انتخاب طبیعی چقدر است اختلافنظرهایی میان تکاملگرایان وجود دارد، بر سر اینکه آیا توضیح همه اینها با انتخاب طبیعی ممکن است یا شانس هم نقش دارد اختلاف وجود دارد. در زمان داروین آن قسمت علّی خیلی مهمتر بود اما امروزه بیولوژیستها برای بخش شانس جای بسیار بیشتری قائلاند. دوم اینکه داروین نظریهی توارث نداشت، البته نظریهی توارثی ابداع کرد به نام پانژنسیس (Pangenesis) که غلط بود. اما نظریهی ژن که امروزه در اختیار داریم دستکم فعلاً پذیرفتنی است. نظریهی نیای مشترک تغییر عمدهای نکرده است و کماکان پذیرفتنی است.
آنچه گفتید فنی بود. ولی آنچه عموم مردم شنیدهاند از این دور است. مثلاً شنیدهایم که جد همهی ما میمون بوده ولی الان متوجه شدیم که نیای مشترکمان یک تکسلولی بوده است.
نخستیها نزدیکترین نیاکان مشترک ما هستند. از شامپانزه تقریباً پنج میلیون سال پیش جدا شدیم. ما از نسل شامپانزههای امروزی نیستیم آنها هم از نسل ما نیستند. بلکه نیای مشترک داریم و مسیر تکاملی متفاوتی را طی کردهایم. شامپانزه هم امروز به شکل پنج میلیون سال پیش خودش نیست و تغییر کرده.
گفتید در ابتدا مخالفتها علمی بوده. از کجا مخالفتهای دینی آغاز شد و وضع این مخالفتها الان به چه صورت است؟
همانوقت هم هاکسلی با کسی دعوا دارد به اسم ویلدرفورس که کشیش است. با کلیسا هم دعوا بوده است اما در آن زمان این دعوا اصلی نبوده. امروز ما فکر میکنیم دعوای اصلی دینی بوده است.
اصلاً زمانی بوده که دعوای اصلی دعوای دینی بوده باشد؟
بله تقریباً در سالهای اخیر. جالب است بدانید که نظریهی تکامل اصلاً توسط ایزا گرِی، گیاهشناس و کشیش، وارد امریکا شد. در بدو امر درست است که کسانی مثل ویلدرفورس با آن مشکل داشتند. اما اتفاقاً نظریه چندان هم به لحاظ دینی مشکلساز نیست بلکه حتی یک کشیش آن را وارد امریکا میکند. فقط میماند اینکه با نص انجیل در تقابل هست یا نه. آن وقت با اتخاد رویکردی سمبولیستی تعارض کم میشود اما اگر نصگرایانه نگاه کنیم تعارض زیاد میشود. جالب اینکه بین همه مذاهب شیعه کمترین مشکل را دارد. چون تفسیر میکند، اجتهاد میکند.
یعنی سابقه دارد که در جهان تشیع بررسی و بحث شده باشد؟
جالب است که بدانید یکی از امنترین جاها برای تدریس نظریهی تکامل ایران است. مثل بقیهی حیطههای علمی روی این هم کار شده. در دبیرستانهای ایران دانشآموزان به نحو جامعی با نظریهی تکامل آشنا میشوند هر چند در باب تکامل انسان چیزی نمیخوانند که به نظرم باید بخوانند.
در حوزههای علمیه کار خاصی شده روی این موضوع؟
داشتیم مخالفانی و همینطور موافقانی. نسبت میان دینداران و نظریهی تکامل نسبت عموم و خصوص من وجه است. یعنی هم تکاملگرای دیندار داریم، در خود غرب مثل دوبژانسکی یکی از ستونهای اصلی نظریهی تکامل است و یکشنبه به یکشنبه کلیسایش را هم میرود، و همینطور ایزا گری، و در حال حاضر یکی از بزرگترین زیستشناسان فرانسیسکو آیالا که پدر روحانی و فیلسوف هم هست، از تکاملگرایان بهنام است؛ هم تکاملگرای خداناباور مثل داوکینز داریم که اصلاً ضد دین است؛ از طرفی هم تکاملگراهای خداناباوری داریم که معتقدند که دین در فرایند تکامل باعث سازش بشر بوده، مثل دیوید اسوان ویلسن که اصلاً کتابی دارد به نام کلیسای جامع داروین. وی میگوید به خلاف نظر داوکینز خود به وجود آمدن دین در فرایند تکامل باعث سازش بیشتر بوده. و وقتی از سازش بیشتر حرف میزنیم حتی اگر مفید و غیرمفید را صرفاً به لحاظ بیولوژیکی معنا کنیم یعنی دستکم به لحاظ بیولوژیکی مفید بوده است. سوزان بلکمور داوکینزی بود با دیدن آماری نظرش عوض شد. متوجه شد در امریکا خداباوران ۲/۶ درصد فرزند دارند خداناباوران ۱/۵ درصد. و گفت این به لحاظ بیولوژیکی یعنی سازش بیشتر.
پس برای موافقان دینی تکامل مسئلهی خلق از آدم و حوا با پیدایش از یک تکسلولی با هم تعارضی ندارند؟
خوب آنها به طور سمبولیستی تفسیر میکنند، تفاسیری ارائه میدهند که تعارض ایجاد نمیکند. این تعارض بیشتر مختص امریکاست. جالب اینکه بزرگترین دشمنان نظریهی تکامل در امریکا هستند و از همه جا وضع بدتری داشته، گرچه بزرگترین دانشمندان این نظریه هم در همان امریکا هستند. ترکیه هم مخالفان زیادی با این نظریه را دارد. حتی در کشورهایی مثل دانمارک هم برای تدریس نظریهی تکامل دادگاه برگزار شده. این را در ویکیپدیا هم میتوانید جستجو کنید: خلقت و تکامل در آموزش عمومی. ۱۶ کشور را فهرست کرده که در آن میان وضعیت تدریس تکامل در ایران را بسیار مثبت ارزیابی میکند و علت را هم در نقش اجتهاد در شیعه و دوری از وهابیگری میداند. از طرف دیگر هم خداناباوران مخالف تکامل هم داریم که میگویند از نظر علمی این نظریه غلط است. مثلاً توماس نیگلِ فیلسوف که خداباور نیست و تبیینهای نظریهی تکامل را هم غلط میداند.
آنچه اشارهی به آن اهمیت دارد این است که چه معتقد به تعارض میان تکامل و دین باشی و چه معتقد به همسازی آنها باید ابتدا نظریهی تکامل را بدانی. متاسفانه در این باب کسانی نظر میدهند که حتی الفبای نظریهی تکامل را نمیدانند. به ویژه از کسانی که معتقدند نظریهی تکامل نادرست است بخواهید دقایقی درباب این نظریه سخن بگویند. خواهید دید که بدون کوچکترین اطلاعی تنها به نحوی ایدئولوژیک احساس میکنند وظیفه دارند با آن مخالفت کنند هر چند به واقع هیچ چیزی از آن نمیدانند. موافقتهای نادانسته نیز به همان میزان فاقد ارزش است.
از سوی دیگر نیز زیستشناسانی داریم که از ترس تعارضهای احتمالی با قرائتهای نصگرایانهی دینی قرائتی تحریف شده از نظریهی تکامل ارائه میدهند. مثلاً بسیار میشنویم که تکامل زیستی را که فاقد جهت است جهتدار تفسیر میکنند تا با برخی آموزههای دینی جور باشد. در صورتیکه آنچه معرفی میکنند تنها نام نظریهی تکامل را دارد بدون آنکه با روح نظریه ارتباطی برقرار کند.|
منتشر شده در پایگاه اطلاع رسانی شهر کتاب