میمها ژن‌های خودخواه و کژپنداری داروینی

میمها ژن‌های خودخواه و کژپنداری داروینی
میمها ژن‌های خودخواه و کژپنداری داروینی دانش آگاهی پلی به سوی دانایی
من کتابی را دارم مرور می‌کنم که نوشته فیلسوف علم؛ پیتر گادفری اسمیت است و عنوان آن "جمعیتهای داروینی و انتخاب طبیعی" می‌باشد. گادفری اسمیت در فصل هفتم کتاب و در دیدگاه مربوط به ژن‌ها استدلالی فوق‌العاده دارد و می‌گوید که ژن‌ها آن چیزی نیستند که ریچارد داوکینز و برخی زیست‌شناسان دیگر تصور می‌کنند

من کتابی را دارم مرور می‌کنم که نوشته فیلسوف علم؛ پیتر گادفری اسمیت است و عنوان آن "جمعیتهای داروینی و انتخاب طبیعی" می‌باشد. گادفری اسمیت در فصل هفتم کتاب و در دیدگاه مربوط به ژن‌ها استدلالی فوق‌العاده دارد و می‌گوید که ژن‌ها آن چیزی نیستند که ریچارد داوکینز و برخی زیست‌شناسان دیگر تصور می‌کنند. برای مثال و برخلاف دیدگاه رایج، ژن‌ها "واحد وراثتی" نیستند و بطور انفرادی موجودیت ندارند، به این دلیل ساده آن که در کراس-اُوِر کروموزومی نمی‌بینیم که مرز مشخصی ژن‌ها را از یکدیگر منفک کند. بلکه بجای آن، مشاهده می‌کنیم که ژن‌ها به قطعات کوچک تقسیم شده و بُر می‌خورند. [توضیح مترجم: کراس-اُوِر فرایندی است که در تولید مثل جنسی رخ می‌دهد و در طی آن، ماده ژنی بین دو کروموزوم هومولوگ رد و بدل می‌شود]
دقیقا به همین دلیلی که گادفری-اسمیت در اینجا خاطر نشان می‌کند و نیز برخی دلایل دیگر است که زیست‌شناسان خبره سخن گفتن از واژه "ژن" را کلاً بکناری نهاده‌اند و بجای آن از مفهوم کلی‌تر "ماده ژنی" استفاده می‌کنند. همانگونه که گادفری اسمیت می‌گوید، ماده ژنی یک چیزی است که از واحدهای مجزا تشکیل نشده است.

اما آنچه که در پایان آن بخش از کتاب مرا بسیار مورد تاثیر قرار داد، برهان نامعمول ولی متقاعد کننده گادفری اسمیت است که صحبت از ژن‌های خودخواه و یا میم ‌ها را بخشی از یک گفتمان وسیع‌تر "عامل-انگاری" برمی‌شمارد که توسط بسیاری مردم، بعضی زیست‌شناسان فرگشتی و نیز خداشناسان نشر داده می‌شود. [توضیح مترجم: عامل-انگاری معادل agent-positing و بدین معنی است که برای توضیح دادن پدیده‌ای که دانش خوبی از نحوه عملکرد آن نداریم، فرض می‌کنیم یک عامل و یا agent وجود دارد که دارای نوعی اختیار است و قدرت دارد که پدیده مورد نظر ما را کنترل کند]

گادفری اسمیت خودش این پدیده را اینگونه توصیف می‌کند: دو الگوی متمایز در مقوله "عامل-انگاری" قابل تشخیص است. اولی یک الگوی پدرسالارانه است که در آن، ما فرض می‌کنیم که یک عامل خیرخواه و عظیم وجود دارد که نیت و هدف غایی او خیر و مصلحت ما است. این گروه شامل انواع و اقسام خدایان، روح جهانی هگلی و یا فرمهایی از فرضیه "گایا" است که بر مبنای آن کره زمین در کلیت خود یک ارگانیزم زنده فرض می‌شود. 

الگوی دوم یک جور کژپنداری و یا پارانویا می‌باشد. ما فرض می‌کنیم مجموعه‌ای از عوامل نادیدنی وجود دارند و برنامه‌ای را در دستور کار خود قرار داده‌اند که با علائق ما در تضاد و تقابل است. برای مثال اهریمنانی که انسانها را به تسخیر خود درمی‌آورند، و یا چیزهایی نظیر نفس و یا وجدان در روانشناسی فرویدی و در نهایت ژن‌های خودخواه و میم‌ها. 

باید بگویم که من بندرت ایده‌ای جدید و بدیع را دیده‌ام که در اولین واکنش به آن بگویم "عجب چیزی". اما ایده فوق یکی از آن موارد بود. همینکه ناگهان دریافتم که پدیده‌هایی نظیر خدای ادیان ابراهیمی و میم‌های ریچارد داوکینز همگی وجوه مختلف تمایل بسیار انسانی ما است که "عاملیت" (agency) را به چیزی منسوب کنیم که وجود خارجی ندارد، حسی خردمندانه و رضایت بخش به من دست داد. بگذریم که تصور اینکه ریچارد داوکینز بخاطر این مقایسه از ناراحتی بخود می‌پیچد هم بشکل بدجنسانه‌ای برایم لذت بخش است.
گادفری اسمیت خوانندگان خود را به مولف دیگری بنام ریچارد فرانسیس ارجاع می‌دهد که در سال ۲۰۰۴ کتابی منتشر کرد بنام: "چرا مردان درخواست راهنمایی نمی‌کنند، اغواگری‌های سوشیوبیولوژی". او در این کتاب بطور خاص در مورد کژپنداری داروینی صحبت می‌کند و اشاره می‌کند که ما می‌توانیم در مورد پدیده‌های طبیعی فکر کنیم بدون آنکه خود را در وضعیتی گرفتار کنیم که دنیل دِنِت آنرا "ایستایی قصدی" می‌خواند. [ایستایی قصدی معادل intentional stance و عنوان کتابی نوشته دنیل دِنِت است که توضیح می‌دهد چرا و چگونه ما با مشاهده رفتار یک شخص و یا چیزی در مورد توانایی‌های ذهنی او قضاوت می‌کنیم]

دِنِت این وضعیت را اینگونه توصیف می‌کند: شما می‌خواهید رفتار شخص و یا چیزی را پیش‌بینی کنید و در ابتدا آن را عاملی دارای منطق قلمداد می‌کنید، سپس سعی می‌کنید دریابید که چنین عاملی باید دارای چه جور باور و اعتقادی باشد که با قلمرو وی و هدفش منطبق است. سپس درمیابید که او چه علایقی باید داشته باشد و در نهایت شما پیش‌بینی می‌کنید که چنین عاملی تحت تاثیر باورها و علایق خود چگونه عمل خواهد کرد تا هدف خود را به پیش ببرد. در اغلب موارد، با کمی استدلال و با فرض قرار دادن تعدادی باور و علاقه، شما نتیجه می‌گیرید چنین عاملی چگونه باید رفتار کند و سپس رفتارهای آینده او را پیش‌بینی می‌کنید.

ایستایی قصدی برای پیش‌بینی رفتار مردم کاربرد دارد اما برای پیش‌بینی رفتار چیزی که عاملیت ندارد گمراه کننده است. گادفری اسمیت برای انجام پژوهش در حوزه زیست‌شناسی و بدون گرفتار شدن در کژپنداری داروینی می‌گوید: در این نوع از تحقیقات شخص ازخود می‌پرسد که اگر بر فرض جمعیتی با چنین و چنان ویژگی‌هایی داشته باشیم و یک موتاسیون رخ دهد، سپس چه اتفاقی میافتد؟ در چنین طرز تفکری لازم نیست که ژن‌ها را ذینفعان نهایی هیچ چیزی تصور کنیم. این روش موجب میشود که در دام بدفهمی‌های غیر ضروری نیفتیم و از سوء‌تفاهم‌های رایج در گفتمان عامل-محور اجتناب کنیم. 
[توضیح مترجم: عامل محور معادل agent-centered است. بسیاری از ما هنگامی که صحبت از ژن به میان می‌آید موجودات کوچکی را تصور می‌کنیم که دارای قدرت کنترل، اختیار و یا همان عاملیت هستند و رفتارهای ما را بگونه‌ای کنترل می‌کنند که در نهایت خود بقاء یافته و گسترش یابند. ریچارد داوکینز کتاب ژن خودخواه را چهل سال قبل و زمانی نوشت که دانش عمیقی در مورد فرایندهای ژنتیکی وجود نداشت. او از زبانی زیبا ولی سرشار از استعاره‌ برای توصیف عملکرد ژن‌ها استفاده کرد که موجب بدفهمی گسترده‌ خوانندگان و دانش‌پژوهان گشت. خود او بدفعات عنوان کرده که آرزو می‌کند قسمتهایی از کتاب را به شکلی متفاوت می‌نوشت]


منابع: